سارهساره، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 13 روز سن داره
زندگی عاشقانه ی مازندگی عاشقانه ی ما، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 10 روز سن داره

برای ساره ی گلم

پایان ترم اول مهدکودک

سلام عزیز دلم پنجشنبه 14 دی ماه 96 آخرین روز ترم اول مهدکودک شما بود.   و شما با امتیاز عالی این ترم را پشت سر گذاشتی پایان کلاس هم جایزه همراه با تقدیرنامه به شما و دوستانت توی کلاس اهدا شد و ازتون عکس گرفته شد.   دوست داشتم عکسات رو بگذارم اما فعلا گوشیم به کامپیوتر وصل نمیشه و نمیتونم برات بفرستم. انشاءالله در اسرع وقت برات میفرستم.   خیلی دوستت دارم عزیزم خداروشکر همه ی مطالب کلاست رو یاد گرفتی و حروف رو کامل میشناسی و ترکیب صامت و مصوت ها رو هم بلدی و همش سراغ ترم جدیدت رو می گیری و میگی کی میریم کلاس ...
24 دی 1396

اولین باران زمستانی☺️

دخترکم سلام سه شنبه پنجم دی ماه 96، اولین باران الهی بارید. خداراشکر شما هم کلی ذوق کرده بودی و میگفتی دلم میخواد زیر بارون راه برم. بارون قشنگی بود و در راه کلاس زیر بارون بودیم و خیلی خوشحال بودیم. فقط همینطور بهانه ی چتر می گرفتی و تا رسیدیم خونه به بابایی زنگ زدی تا برات چتر بخره. بابایی هم از سر کار که برگشت یه چتر خوشگل برات خریده بود و شما تا شب همینطور باز و بسته اش می کردی و می گفتی چرا دیگه بارون نمیاد؟! انشاالله که باز هم باران رحمت الهی بباره و شما هم با چترت بری بیرون ...
8 دی 1396

😊فاطمه ی عمو عروس شد😊

  عزیزکم دیروز یعنی جمعه اولین روز زمستانی فاطمه ی عمو عروس شد. پیوندشون مبارک باشه و انشاالله به پای هم پیر بشن. شما که از صبح اینقدر ذوق داشتی و میگفتی میخوایم بریم عقد. دیروز ظهر با بابا رفتیم برات ساپورت و زیرسارافونی خریدیم تا شب با لباس عروست بپوشی.( هرچند که تا شب دو سه بار لباست رو آوردی و پوشیدی و گفتی حالا باید بریم؟) راستی زینب هم دیروز ظهر تا شب خونه ی مادرینا بود و کلی با هم بازی کردید. شب که میخواستیم بریم لباساتو پوشیدی و دراز کشیدی پای تلویزیون و شبکه ی پویا رو میدیدی و همینطوری خوابت برد، بعد که میخواستیم بریم بیدارت کردیم که یه کم بدخواب شدی و خوابت می اومد و بعد هم که رفتیم عقد اولش حوصل...
2 دی 1396

😍یلدات مبارک عزیز دلم😍

  گلم سلام یلدای امسال هم گذشت و چه یلدای پرباری امسال سه بار یلدا رو با هم جشن گرفتیم جشن اول: چهارشنبه شب خونه آقاجونینا با خاله ها و دایی ها و حسابی خوش گذشت. هر کی یه چیزی برای سفره آورده بود و یه سفره ی قشنگ داشتیم: ژله بستنی، ژله تزریقی، کیک، حلوا، تخمه، هندوانه، شیرینی، شکلات و ... شام هم استانبولی بود که هر خانواده درست کرده بود و بین دستپخت ها مسابقه گذاشته شد و زندایی اکرم اول شد. چند تا مسابقه ی دیگه هم برگزار شد که زحمت تدارکش رو مهدی و امیرحسین کشیده بودند. خیلی خوب بود و یه شب به یاد ماندنی شد. جشن دوم: پنجشنبه صبح در مهدکودک مسجد جوادالائمه (ع) که تا ساعت 4 نیمه شب داشتم تدارکاتش رو آماده میکرد...
2 دی 1396

شهربازی سیمرغ😍

بهترینم سلام دیروز رفتیم اردو از طرف کجا؟!!!🤔 مهدکودک مسجد جوادالائمه بله درسته شما الان نزدیک 3 ماهه که میرید مهدکودک البته مهدکودکی که خودمون توی مسجد گذاشتیم از طرف کانون مسجد مربی هاش هم من و خاله ساجده هستیم. ️ توی این مهدکودک که یک سال طول میکشه قرار هست که روخوانی قرآن رو یاد بگیرید با شعر و قصه و داستان. کلاسمون تقریبا 14 نفرن و خداروشکر موفق هم بودیم و توی ترم اولش که 14 دی تموم میشه شما حروف رو یاد گرفتید با ترکیبات صامت و مصوت خیلی هم قشنگ تا ازتون می پرسیم سریع جواب میدین. و خاله ساجده هم آیات موضوعی توی کتابتون رو با داستان و شعر و بازی و ترجمه و علائم قراردادی یادتون داده که شماها بیشترش رو حفظید...
24 آذر 1396

سومین روز از سومین ماه سومین فصل سال

عزیزکم سلام امروز سومین روز از سومین ماه سومین فصل سال بود و تو این روز رو با بیماری پشت سر گذاشتی.🤒   دیشب تا حالا، حالت خوب نیست و الان تازه یه کم خوابت برده دیشب تا صبح همینطور می خوابیدی و با گریه بیدار می شدی یا دلت درد میکرد یا تبت بالا رفته بود. من دیشب تازه با مفهوم تب و لرز آشنا شدم و چه مفهوم تلخی توی این چند سال تب خیلی کردی اما اولین بارت بود که تب و لرز میکردی و من واقعا نمی دونستم باید چیکار کنم   از صبح تا حالا هم حال خوشی نداری و چندین بار تب کردی و استفراغ، بعدازظهری هم لرز شدیدی کردی که من واقعا هول کرده بودم و نمیدونستم چیکار کنم و بردمت پیش مادر و با کمک اون تونستیم لرزت رو...
3 آذر 1396

😍فرزندم، عزیزترینم😍

  عزیزترینم,فرزندم من مادرت هستم …   من با عشق, با اختیار, با آگاهی تمام پذیرفته ام که مادرت باشم تا بدانم خالقم چگونه مخلوقش را دوست میدارد هدایت میکند و در برابر خواسته های تمام نشدنی اش لبخند میزند و در اغوشش میگیرد ,   من یک مادرم هیچ کس مرا مجبور به مادری نکرد … من به اختیار مادر شدم تا بدانم معنی بی خوابی های شبانه را تا بیاموزم پنهان کردن درد را پشت همه حجم سکوتی,که گاه از خودگذشتگی نامیده میشود …   تا بدانم حجم یک لبخند کودکانه ات می ت...
31 شهريور 1396

ورودت به 5سالگی مبارک گلم😘😘😘

چهارسال گذشت به سرعت چشم برهم زدنی (البته بماند که وقتی داخل روزهای سخت هستی لحظات به کندی وصف ناشدنی ای می گذرد ) دوشنبه شب، جلسه صندوق خانوادگی داشتیم که یه تولد مختصر هم برات گرفتیم توی پارک و عموها و عمه ها هم زحمت کشیدن و برات کادو آوردن... شب خوبی بود هرچند که مختصر بود و بدون تزیینات، اما به یادماندنی شد. امیدوارم دنیایت همیشه آرام و پر از بازی و شادی باشد... اینم چند تا عکس از تولد چهارسالگیت (البته عکسای اصلیت توی دوربین عمه هست که وقتی ازش گرفتم برات میگذارم )   کیک کفشدوزکی تولدت               ...
31 شهريور 1396

ساره و دندان پزشکی😉

بانوی من سلام دیروز رفتیم کلینیک دندان پزشکی و دندونات رو ترمیم کردیم. روز سختی بود از اولش که نمیخواستی بریم و میخواستی بخوابی بعدشم که دکتر به جای ساعت 7، 8و ربع اومد و شما کلی بهانه گرفتی و خسته شده بودی... بالاخره رفتی داخل اتاق عمل و تا 11وربع که اومدی بیرون چه سخت بر ما گذشت... خداروشکر همه چیز به خوبی طی شد و دندونای جلوت ترمیم شد و دندونای عقبت هم عصب کشی و پر... آقای دکتر گفت علتش شیر بوده بعدش باید حتما آب می خوردی که من نمی دونستم و تو دوران شیردهی این کارو نکردم. مسواک هم که نباید فراموش بشه که خوشبختانه این کارو می کردیم و از این به بعد هم با تاکید بیشتر، این کارو می کنیم. دیروز تا عصر...
27 شهريور 1396