سارهساره، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 16 روز سن داره
زندگی عاشقانه ی مازندگی عاشقانه ی ما، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 13 روز سن داره

برای ساره ی گلم

2 سال و 2 ماهگیت مبارک عزیزم

سلام عزیز دلم امروز فقط و فقط به عشق تو اومدم نشستم پای سیستم تا برات مطالب جدید بنویسم و وبلاگت رو آپدیت کنم. آخه این روزها هر چی میام پای سیستم سریع میگی ساره رو ببینم و وبلاگت رو باز میکنم تا ببینی اما هنوز نشده بوده به روزش کنم.   یک ساعت نشستم برات نوشتم اما متاسفانه همش پرید با اینکه ذخیره ی خودکارش رو فعال کرده بودم اما ثبت نشده بود!!!!!!!!!!!!!!!!!! حالا دوباره باید برات بنویسم اما فکر نکنم به قشنگی قبلیه بشه آخه همشو یادم نیست.   اول از همه بگم که: سال و ماهگیت مبارک عزیز دلم   هر روز داری بزرگتر و شیرین تر از قبلت میشی و دوست داشتنی تر و خداروشکر که سالم و س...
26 آبان 1394

باز محرم رسید...

سلام عزیز دلم   امروز دومین روز از ماه محرم بود. پریشب رفتیم برات لباس مشکی خریدیم تا توی این شبها بپوشی. امروز اولین جمعه ی ماه محرم هم بود که روز شیرخوارگان حسینی بود. امسال نشد ببرمت و توی این مراسم شرکت کنیم آخه امروز ظهر آقاجونینا از کربلا اومدن و ما از صبح اونجا بودیم و ظهر هم رفتیم فرودگاه استقبالشون و بعدازظهری هم اونجا بودیم. شما هم اینقدر ذوق کرده بودی که نگو و همینطور بغلشون میرفتی و خودتو لوس میکردی. خوش به حالشون سفر خوبی داشتند البته خانوم جون و آقاجون یه کم سرما خوردند و مریض شدند اما در کل میگفتند خیلی خوب بوده و همسفریهای خوبی هم داشتند. انشاءالله خدا قسمت ما هم بکنه بریم....
24 مهر 1394

و اما ساره در این روزها

سلام عزیز دلم ببخشید که اینقدر دیر به وبلاگت سر میزنم   تقریبا یک ماه و نیمه که نیومدم و وبلاگت رو به روز کنم یه کم تنبلی کردم اما خوب توی این چند وقته اتفاقات زیادی هم افتاد   اول اینکه یک هفته قبل از تولدت زنعمو و زندایی بابایی به فاصله ی 3 روز فوت کردند و ما عزادار شدیم. خدا رحمتشون کنه. خیلی سخت بود اینکه همینطور از این مراسم باید به اون مراسم میرفتیم. شما هم که بیشتر خونه ی آقاجونینا بودی و توی مراسم نمی بردمت.   امسال نشد برات یه جشن خوب بگیریم. فقط بابایی یه کیک برات خرید و رفتیم پایین با مادرینا یه جشن کوچولو برات گرفتیم. عمه و مادر هم یه جفت کفش خوشگل برات خریده بود...
12 مهر 1394

عزیزم روزت و 23ماهگیت مبارک

سلام عزیز دلم امروز 25 مردادماه بود و روز تولد حضرت معصومه(س) و روز دختر روزت مبارک باشه عزیزم کادوی روز دخترت هم یه تاب بود که بابایی برات خرید و شما هم کلی ذوق کردی و همش میگی تاب تاب و بازی میکنی. انشاءالله همیشه شاد باشی عزیزم در ضمن امروز 23ماهت تموم شد و شما 1 سال و 11 ماهه شدی. بهت تبریک میگم گلم یک ماه دیگه تا تولد دوسالگیت مونده و من دلم میخواد امسال برای تولدت ببریمت آتلیه تا خدا چی بخواد.   یه سری عکس هم با دوربین عمه ازت گرفتم انشاءالله در اسرع وقت برات میگذارم توی وبلاگت عزیزم. خیلی دوستت دارم ...
25 مرداد 1394

فرشته ها آرمیدند!

سلام عزیز دلم پنجشنبه 3تا از شهیدای گمنام رو آوردند توی شهر ما و تشییعشون کردیم و بعد وسط پارک شهر دفنشون کردند.   من و شما رفتیم درِ مسجد و یه مقدار توی مراسم تشییع شهدا رفتیم و بعد برگشتیم خونه. یه گل هم توی مسجد بهت دادند گلهایی که به شهدا خوش آمد میگفت.   انشاءالله بتونیم راهشون رو ادامه بدیم و شرمنده ی شهدا نشیم. امیدوارم جزء کسانی نباشیم که خون شهدا رو پایمال کردند و می کنند. انشاءالله بتونیم آرمان ها و اهداف شهدای عزیزمون رو ادامه بدیم و دنباله رو راهشون باشیم.   خیلی دلم گرفته بود خیلی. بغض شدیدی داشتم و وقتی شهدا رو دیدم یاد مراسم تشییع داییت افتادم که بعد ا...
25 مرداد 1394

خدایا عمه فاطمه رو شفا بده الهی آمین

سلام عزیز دلم اومدم برات بگم الان 5،6 روزه که عمه فاطمه بیمارستان بستری شده آخه فشارش رفته بوده بالا و تا رفتند ببرنش بیمارستان یه طرف بدنش بیحس بوده و ... عملش هم کردند و الان چند روزه که توی آی سی یو بستریه تا کامل به هوش بیاد. خیلی نگرانشیم. دعا کن حالش خوب بشه البته هر روز چندین بار دستاتو با ما بالا میبری و ما دعا میکنیم واسه عمه و شما آمین میگی الهی قربونت برم. دوستان خوب نی نی وبلاگی ما ازتون خواهش میکنم دعا کنید بیمار ما شفا پیدا کنه و برگرده سر خونه و زندگیش. خیلی خیلی دعا کنید. ممنون از همتون. ...
18 مرداد 1394

عکسهای به جا مانده از ماه بیست و دوم زندگی ساره

همینطور تا ما روسری و مقنعه سر میکنیم میدوی تا سرت کنیم اینم مقنعه ی عمه است که خواستی عمه سرت کنه و کلی ذوقتو کردیم اینم با لباسای جدیدی که برات خریده بودم واسه ماه رمضونت بعد از اینکه از خونه ی دایی آقاحسین که افطاری میداد برگشتیم الهی من فدای خنده هات بشم اخماشو برم اینم بازیهای شما با بادکنک رفته بودیم نمایشگاه قرآن پل شهرستان توی ماه رمضان اینم عکس شما با فاطمه روی سکوهای کنار پل اینم اندر شیطنتهای شما و امیرمهدی در مسجد توی ماه مبارک رمضان موقع دعای ندبه خونه ی خاله صدیق رفته بودیم واسه افطاری یه عروسک طوطی دا...
15 مرداد 1394

اومدم بعد از یک ماه و نیم!!!!

عزیز دلم سلام الان تقریباً یک ماه و نیمه که نیومدم وبلاگت رو به روز کنم. خیلی تنبلی کردم نه؟ ببخش نمیدونم چرا اینقدر روزها داره زود میگذره و اصلا به هیچ کاری نمیرسم!   د لم میخواد از همه چیز برات بگم از دومین ماه رمضانی که در کنار تو به پایان رسوندیم. از شیطنتات، از خراب کاری هات، از شیرین کاری هات، از حرف زدنات، از بازی کردنات، از ... فقط نمیدونم از کجا شروع کنم.   ماه رمضان امسال دخمل گلم بزرگ شده بود و شیطون بلا هر جا که میرفتیم باید خیلی حواسم رو بهت جمع میکردم چون هر جا که میرفتیم اصلا نمی نشستی و همینطور راه میرفتی و از این طرف به اون طرف   ...
15 مرداد 1394

خاله راضی هم عروس شد!

یه خبر خیلی خیلی خوب عزیز دلم   خاله راضی چهارشنبه ی هفته ی پیش یعنی 27 خرداد ، جشن عقدش بود و عروس شد. شوهر خاله هم پسر همسایه شونه همسایه ی دیوار به دیوار که هیچوقت فکرشم نمیکردیم ته تاقاریه آقاجون اینقدر نزدیکشون باشه و همسایه ی دیوار به دیوارشون بشه   یکشنبه شب (94/3/24) مراسم مهربرونش بود که مردونه برگزار شد و بابایی و بقیه ی شوهرخاله هات و دایی هات رفتند اونجا و مهریه ی خاله راضی رو نوشتند! انشاءالله مبارکشون باشه   دوشنبه هم با خاله مریم رفتند سفره عقدشون رو پسندیدند و سه شنبه خرید حلقه و ... یاد خودمون افتادم مامانی، چه روزای خوبی بود و چه روزای قشنگی انشاءالله خو...
2 تير 1394