سارهساره، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 12 روز سن داره
زندگی عاشقانه ی مازندگی عاشقانه ی ما، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 9 روز سن داره

برای ساره ی گلم

چند تا خبر!

اول: مامانجون و باباحجی و عمه زهرا شنبه رفتن کربلا و فردا هم انشاءالله از سفر برمیگردن   این چندروزی که نبودن خیلی برامون سخت بود مخصوصاً برای شما الهی فدات بشم میبردمت پایین میگشتی دنبال عمه اینا و وقتی کسی رو پیدا نمیکردی خودت میومدی بیرون و زودتر از من از پله ها میرفتی بالا   نزدیکای ظهر که میشد این چند روزه کلی بهانه میگرفتی و نق میزدی و نمیخواستی توی خونه بمونی شبا هم بابایی یه کم میبردت پایین و یه کم اونجا میگردی تا بابایی به گلاشون آب بده و بیاد   دو سه روز پیش عمه فاطمه اومده بود اینقدر ذوق کرده بودی که نگو کلی هم با فاطمه نوه ی عمه بازی کردی و بعدشم با عمه رفت...
22 اسفند 1393

دهمین مروارید سپیدتم سر زد

سلام عزیز دلم ببخشید اینقدر دیر اومدم آخه درگیر خونه تکونی و ... شدیم خیلی   یک هفته ای میشه که دهمین مروارید کوچولوت هم سر زده و خودنمایی میکنه سمت راست بالای دهنت انشاءالله مبارکت باشه گلم دندون نیش بالاییت و یکی دیگه شم داره کم کم درمیاد و این روزها خیلی کم چیز میخوری   وقتی چیزی میدم دستت بخوری میشینی کوچولو کوچولوش میکنی و میخوری الهی قربونت برم عزیزم همش هم دستت توی دهنته انشاءالله که دندونای دیگه ات هم به زودی دربیاد و اینقدر اذیت نشی گلم ...
22 اسفند 1393

خاطرات این روزهای ساره

سلام عزیز دلم   این مطلبی که الان برات میگذارم دو سه روز پیش نوشتم اما نت وصل نبود و نشد برات بفرستم دو روز هم هست که مریض شده بودی و پریشب تا صبح نخوابیدی و همینطور از این پهلو به اون پهلو میشدی و دو بار هم استفراغ کردی از دیروز صبح هم تب شدید کردی و بردیمت دکتر که گفت از گلوته و چند نوع دارو برات نوشت   الهی قربونت برم که اینقدر اذیت شدی دیروز تا عصر همینطور گریه میکردی و بیحال بودی از بس گریه کرده بودی چشمات متورم شده بود و سرخ   وقتی میبردمت پایین یه کوچولو بهتر بودی و تا شب هم فقط دو تا قاشق غذا خوردی و یه مقدار آبمیوه که بابایی برات درست کرده بود اونم به زور به زور شربت و شیاف تو...
13 اسفند 1393

نهمین مروارید سپیدت مبارک عزیزم

سلام عزیز دلم   پریشب روی پام دراز کشیده بودی و داشتم تکونت میدادم و برات شعر میخوندم و تو بلند بلند میخندیدی که یهو متوجه سپیدی دندونت شدم عزیزم   سمت چپ دهنت بالا یه دندون کوچولو و قشنگ درآوردی اینقدر ذوقتو کردم که نگو تا بهت میگفتم ساره دندونت کو؟ دهنت رو باز میکردی تا دندونت رو ببینم   الهی قربونت برم عزیزم مبارکت باشه کوچولوی ناز من  انشاءالله که بقیه ی دندونای خوشگلت هم دربیاد و یه نفس راحت بکشیم ...
6 اسفند 1393

17 ماهگیت مبارک عزیز دلم

یه ماه دیگه هم گذشت 17 ماهگیت رو بهت تبریک میگم عزیزم انشاءالله همیشه تنت سالم باشه و شاد باشی گلم   توی این ماهی که گذشت خیلی شیطونتر و شیرینتر از قبلت شدی   یاد گرفتی از پله ها که میخوای بری پائین نزدیک پله ها روی زمین دراز میکشی و عقب عقب میری و از پله ها پائین میری که البته من هنوز از این حالتت عکس نگرفتم که برات بگذارم   یاد گرفتی اسم منو بگی وقتی میگم ساره بگو هاجر میگی آدر یاد گرفتی بگی ممنون اینطوری میگی: ممنن اینقدر قشنگ میگی که دلم میخواد درستی بخورمت   وقتی از بیرون میام تا میبینیم اینقدر برام ذوق میکنی و دست میزنی که احساس میکنم خوشبخت ترین آدم رو...
25 بهمن 1393

کوچولوی ایرانی من

سلام عزیز دلم میخوام از روز چهارشنبه که روز جشن ملی ما ایرانی ها بود برات بگم   روزی که صبح با مامانجون و عمه زهرا و دخترعموت فاطمه و بابایی رفتیم راه پیمائی مثل پارسال و شما چقدر خوشحال بودی و ذوق کرده بودی   توی میدون امام وقتی که یه کم خلوت تر شد کلی راه رفتی و منم دنبالت و بعد که من خسته شدم عمه اومد مراقبت بود و کلی دویدی و خوش گذروندی   اونجا چند تا توریست ژاپنی هم بودن که وقتی دیدنت ازت عکس گرفتن و یه سرکلیدی بهت هدیه دادن و کلی ذوقتو کردن   یاد گرفته بودی مثل بقیه دستاتو بالا میبردی و میخندیدی روز خوبی بود وقتی که برگشتیم خونه هم از بس خ...
25 بهمن 1393

خداروشکر دستت خوب شد

سلام عزیز دلم بلاخره امروز اومدم تا برات از خبرای خوش بنویسم   دوست داشتم زودتر بیام اما این روزها مشغله هام خیلی شده از یه طرف تایپهایی که دارم از طرف دیگه دوره های قرآنم که زیاد شده، از طرف دیگه کیف های چرمی که سفارش گرفتیم و باید تا 21 بهمن تحویل بدیم و ... هر وقت بیکار میشم سریع میرم سر کارام وقتایی هم که بیداری که باید با شما بازی کنم و مواظبت باشم و خلاصه کار دیگه ای نمیتونم بکنم. بگذریم   عزیز دلم خدا رو شکر دستت خوب شد.   چهارشنبه ی هفته ی گذشته شب حدیث کساء خانوادگی گرفتیم به نیت خوب شدن دست تو و خاله ها و دایی ها اومدن و حدیث کساء خوندیم.   پنجشنبه صبح ب...
12 بهمن 1393

ورود به 17ماهگی با دست شکسته:(

سلام عزیزم   اول با سه روز تاخیر 16 ماهگیت رو بهت تبریک میگم انشاءالله که تنت سالم باشه و عمر طولانی باعزت و افتخار داشته باشی گلم   اول بذار از کارای قشنگت توی این ماهی که گذشت برات بگم:   یاد گرفتی وقتی بهت میگیم ساره گریه الکی بکن چشماتو میبندی و اخماتو میکشی توی هم و از خودت صدای گریه درمیاری قربونت برم من   وقتی ازت بپرسیم مثلا ساره عروسکت کو؟ بهش اشاره میکنی و میگی (اینه دّا) یعنی (اینه سّا) وقتی میگیم ساره بگو بفرمایید دستت رو میاری جلو و تکون میدی با ناز   عمه یادت داده میگه ساره موج برو دستاتو عقب میگیری و کجکی به ...
28 دی 1393

وابستگی به پتو

سلام عزیز دلم میخواستم زودتر بیام و این مطلب رو برات بنویسم اما بنا به دلایلی که توی پست بعدی میگم دیر شد   دو سه روز پیش یه اتفاق جالب افتاد که دلم میخواد برات بگم   صبح داشتم لباسات رو می شستم و بعدش اومدم پتوت رو برداشتم که ببرم بشورم اومدی دنبالم و تا دیدی که پتوت رو توی ماشین انداختم جیغ میزدی و میگفتی منه منه شی شی (آخه همیشه وقتی میخوای شیر بخوری حتما باید پتوت رو بغل کنی و بیای کنارم و بگی شی و اگه پتوت رو ازت بگیرم شیر نمیخوری)   خلاصه اینکه مجبور شدم همینطور حواستو به چیزای دیگه پرت کنم تا یادت بره اما تا یادت میومد گریه میکردی و جیغ میزدی منه و دنبال پتوت میگش...
25 دی 1393