سارهساره، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 7 روز سن داره
زندگی عاشقانه ی مازندگی عاشقانه ی ما، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 4 روز سن داره

برای ساره ی گلم

نیمه ی شعبان!!!

عزیز دلم با اینکه خیلی دیره اما میخوام از جمعه که نیمه ی شعبان بود برات بگم   نیمه ی شعبان امسال هم اومد و رفت اما باز هم خبری از مولایمان نشد. شاید به این خاطره که ما منتظران خوبی نیستیم!! آقاجان: ترسم تو بیایی و من آن روز نباشم هر سال بعدازظهر شب نیمه شعبان میرفتیم بیرون میگشتیم اما امسال نشد هم اینکه یه کم هوا خوب نبود و هم اینکه تنها بودم!!! شب نیمه ی شعبان خونه ی عموی مامانی هیئته و جشن که متاسفانه امسال ما نتونستیم بریم چون که هم یه کم حال شما خوب نبود و هم حال مامانی   روز جمعه بردمت حمام و بعد رفتیم دیدن مادر و باباحجی و بعدشم رفتیم خونه ی آقاجون با یه جعبه شیرینی وا...
27 خرداد 1393

9 ماهگیت مبارک عزیزکم

عزیز دلم سلام الان که دارم مینویسم شما تازه خوابیدی و منم از فرصت استفاده کردم و اومدم تا واست بنویسم: دیروز شما 9 ماهت تموم شد و وارد ده ماهگی شدی. عزیزم 9 ماهگیت مبارک   یه ماه دیگه هم گذشت و شما یک ماه بزرگتر شدی. دیگه الان میتونی راحت بنشینی، تند تند چهاردست و پا راه میری و تا یه لحظه ازت غافل میشم خودتو به آشپزخونه میرسونی و دست به همه چیز میزنی در راه آب آشپزخونه رو برمیداری، پیچ ماشین لباسشویی رو باز میکنی و برمیداری، در فر رو بازمی کنی، خلاصه که هر پی دم دستت باشه برمیداری به همه چی میخوای تکیه بدی و پاشی وایسی، به روروئکت تکیه میدی و پا...
26 خرداد 1393

تبی که به خیر گذشت!

عزیز دلم میخوام از هفته ی گذشته واست بگم و از اتفاقی که خدا رو شکر به خیر گذشت   شنبه ی هفته ی گذشته نزدیک شب بود که دیگه نمیتونستی چهار دست و پا راه بری، تا زانوهاتو روی زمین میگذاشتی جیغ میزدی و گریه میکردی. خیلی ترسیده بودم نمیدونستم چرا اینطوری شدی، گفتم حتما پات به جایی خورده و درد میکنه، یه کم قطره ی استامینیفون بهت دادیم و شب راحت خوابیدی. خیلی دعا کردم و از خدا خواستم که طوریت نشده باشه   صبح قبل از اینکه از خواب بیدار بشی فقط خدا خدا میکردم که دیگه پات خوب شده باشه و بتونی راحت چهار دست و پا راه بری. اولش که بیدار شدی خوب بودی اما چند لحظه بعدش که میخواستی زانوتو روی زمین بگذاری دوبار...
24 خرداد 1393

آش دندونی دخترم

سلام عزیز دلم   جمعه ی هفته ی گذشته بلاخره موفق شدم واست آش دندونی درست کنم  البته بماند که یه مقداری دیر شد اما خوب باید ببخشی زودتر نمیتونستم یه مدتی که رفتیم مشهد و درگیر رفت و آمدا بودیم و بعدشم تا رفت مقدماتشو آماده کنم یه مقداری طول کشید. البته آش دندونی یه مقداری پختم و بیشتر آش رشته پختم و واسه دوست و آشناها دادیم. خاله ها و زندایی ها و عمه هاتم اینجا بودند به جز خاله زهرا که رفته بودند صحرا و زندایی عاطفه که رفته بودند بیرون. حالا بریم سراغ عکسا: اول عکس شما با 4 تا مروارید خوشگل: بعد از اینکه مهمونا رفتند: اینم عکس آش...
23 خرداد 1393

2 تا مروارید جدید

عزیز دلم سلام یه خبر خوب: چند روزیه که شما دو تا مروارید س فید دیگه به مر واریدای سفیدت اضافه شده یعنی الان  4 تا مروارید سفید قشنگ توی دهنت داری که باید خوب ازش مراقبت کنیم مبارکت باشه عزیزم   چند وقت پیش تازه تونستم با کلی زحمت یه عکس از 2 تا دندون کوچولوی پایینیت بندازم اما هنوز نشده از 2 تا بالایی ها عکس بگیرم: الانم دیگه بیدار شدی و نمیگذاری من پای سیستم بشینم چون مدام دستتو روی کیبورد میزنی و همه چیزو جابجا میکنی ...
13 خرداد 1393

عکسهای مشهد ساره به روایت خاله راضی!!!

سلام عزیزم اینم عکسایی که خاله راضیه توی مشهد ازت گرفت و قول داده بودم برات بگذارم : کنار قطار موقع پیاده شدن (اینقدر خوشحال بودی که نگو ):   اینم یه عکس هنری (به قول خاله راضی!!!) که توی هتل موقعی که تازه رسیده بودیم و هنوز توی اتاقهامون نرفته بودیم ازت گرفته : سحر که میرفتیم حرم و شما اونجا راحت میخوابیدی:   وقتی بیدار میشدی شروع میکردی به چهارپایی رفتن روی فرشها و کلی کیف میکردی: اینم شما توی صحن انقلاب نزدیک غروب آفتاب:   عکسای دیگه ای هم گرفتیم که چون خانوادگیه قابل پخش نیست!!!!!!!!!...
12 خرداد 1393

زیارتت قبول زائرکوچولوی من

عزیز دلم سلام چند وقتیه که میخوام بیام و وبلاگتو به روز کنم اما خوب واقعا فرصت نکردم تا جمعه ی هفته ی پیش که مشهد بودیم و وقتی هم که اومدیم درگیر مهمونی های بعد از مشهد بودیم و بعدشم آقاجونینا اومدن و رفتیم دیدن اونا و خلاصه نشد که نشد!!!!!   خدا رو شکر اولین سفر شما به مشهد عالی بود و منم خیلی دوست داشتم البته مثل روزایی که تو رو نداشتم نمیتونستم به زیارت و دعا برسم اما خوب خدا رو شکر انشاءالله که امام رضا این زیارتو به خاطر تو بیشتر ازمون قبول کنه   بذار از اولش بگم: ما برای رفتمون ساعت 6 بعدازظهر جمعه بلیط قطار گرفتیم از نوع درجه یکش تا هم شما بچه ها راحت باشین و هم ما.   ا...
11 خرداد 1393

8 ماهگیت مبارک عزیز دلم

عزیز دلم شما امروز 8 ماهه شدی، بهت تبریک میگم خیلی خوشحالم که در کنارمون هستی و بودنت بهمون آرامش میده خیلی دوستت دارم عزیزم و امیدوارم که همیشه خوش و سالم و سرحال باشی   یه خبر دیگه هم واست دارم: قراره انشاءالله فردا با بابایی و دایی سیدعلی اینا و مامانینای من بریم پابوس امام رضا(ع)، خیلی خوشحالم آخه بعد از سه سال بلاخره انگار داره قسمتمون میشه بریم مشهد این اولین سفریه که میبریمت پابوس امام رضا و امیدوارم امام رضا زود به زود قسمتت کنه که به حرمش بری و آرامش بگیری واسه همین نمیتونم الان خیلی واست بنویسم آخه کلی کار دارم و هنوز انجام ندادم!!!!!!!!!!!! انشاءالله...
25 ارديبهشت 1393

روز بابایی

ساره کوچولوی من سلام الان شما بلاخره خوابیدی و من تونستم بیام پای سیستم و واست بنویسم دیروز روز ولادت مولامون حضرت علی(ع) بود و چه روز فرخنده ای امسال اولین سالی بود که بابایی این عنوان قشنگ رو گرفته بود: بابا پریروز از کلاس که برمی گشتم با دایی سیدعلی رفتیم و یه لباس خوشگل واسه بابایی خریدیم و دیروز تقدیمش کردم   پریشب هم بابایی رفت و به انتخاب خودش واسه بابایی من و بابای خودش کادو خرید: یه کتاب واسه آقاجون به اسم موعودنامه (آخه آقاجون عاشق کتابه و یه کتابخونه بزرگ پر از کتاب داره و هیچ وقت از کتاب خسته نمیشه) و دو تا زیرپوش و دو جفت جوراب هم واسه باباحجی و دو تا جعبه شیرینی واسه هر ...
24 ارديبهشت 1393