سارهساره، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 11 روز سن داره
زندگی عاشقانه ی مازندگی عاشقانه ی ما، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 8 روز سن داره

برای ساره ی گلم

خاطرات

سلام عزیز دلم چند وقتیه سر نزدم به وبلاگت تا به روزش کنم اما خوب الان که اومدم با دست پر اومدم   اول از جمعه شب برات بگم: اولین شبی که شیر نخورده خوابیدی!   جمعه خونه آقاجونینا بودیم و آخر شب توی راه که برمی گشتیم خوابت برد اما بعد مع آوردمت بالا تا بخوابونمت بیدار شدی و میگفتی شیر اما یه کوچولو که خوردی منصرف شدی و گفتی بَده!   بعدشم بلند شدی و رفتی یه کم بازی کردی بعد بغلت کردم و آوردمت روی پام خوابیدی و برات لالایی خوندم تا خوابت برد! شب تا صبح دو سه بار بیدار شدی و گریه میکردی و بهت آب میدادم و میخوابیدی اما همینطور خواب که بودی یهو میگفتی شیر شیر و من برات قلبم هزا...
2 تير 1394

خداحافظ شیر مادر!!!!

سلام عزیز دلم الان که دارم مینویسم شما خوابیدی   چند وقتی بود که مردد بودم توی اینکه از شیر بگیرمت یا نه هر کسی یه چیزی میگفت یکی میگفت بگیر یکی میگفت نه طبق آیات قرآن حداقلش اینه که 21 ماه شیر بخوری که این مدت تقریباً شده   دلم میخواست بیشتر بهت شیر بدم تا 2 سالگیت اما از یه طرف گفتم اگه بخوام بعد از ماه رمضان بردارم هم اینکه هوا خیلی گرمه و هم اینکه مریض میشی از طرف دیگه دیدم دندونای کوچولوت داره خراب میشه و میپوسه و علت اصلیش هم شیر خوردن شب قبل از خوابه واسه همین دیگه امروز عزمم رو جزم کردم و این کارو شروع کردم   یه کم تلخک خاله مریم برام آورد (امیرمهدی ...
22 خرداد 1394

پانزدهمین مروارید سپیدت+ کارهای جدیدت

سلام عزیز دلم   بهت تبریک میگم یه هفته ای میشه دندون پانزدهمت هم رخ نشون داده انشاءالله همشون سالم باشن   و اما کارهای جدیدت:   صدای زنبور رو یاد گرفتی ویز صدای الاغ رو میگی عَ عَ   عکس الاغ و موش و ببعی و خرس و پروانه رو میشناسی و وقتی ازت میپرسم بهم نشون میدی هندونه، انار و انگور و سیب رو هم همینطور   به انار میگی اَنا به انگور، اَنور به سیب میگی ایب   عاشق اینی که با بادکنک بازی کنی بادکنکت خونه ی آقاجونینا پکید گفتی پُکی از یه چیزی که میترسی میگی تَسید   وقتی یه جاییت ...
22 خرداد 1394

ساره به روایت تصویر!

رفته بودیم توتستان و شما کلی ذوق کرده بودی و توت میخوردی امیرمهدی توت دوست نداشت و همینطور به شما نگاه میکرد که توت میخوری عوضش محمدجواد عاشق توت بود و تا یه توت پیدا میکردین میدویدین بردارین ساره، نجمه سادات و ریحانه سادات، البته امیرمهدی هم بود اما نایستاد که ازش عکس بگیرم! ساره و عرفان در حال بازی با لوگوهای ساره بدون شرح! اگه دوست داشتین بقیه ی عکسها رو هم ببینین بفرمایید ادامه ی مطلب   ساره روی مبل مادرینا که همینطور نشسته بود روش تا از توی اتاق آوردن توی سالن و کلی کیف کرده بود ساره توی پارک س...
13 خرداد 1394

کارهای جدید ساره!

چند وقت پیش رفته بودی پایین عمه میگفت سر کمدم بودم یهو پشت سرم رو نگاه کردم ساره رو دیدم ایستاده جا خوردم و ترسیدم بهش گفتم تو کار دیگه ای نداری؟ گفت نه! گفتم وایسادی منو نگاه میکنی؟ گفت اوم و سرشو تکون داد حالا هر وقت بهش میگه همینطور جوابشو میده و کلی براش میخندیم!   صدای بعضی حیوانات رو یاد گرفتی: گنجشکه میگه: دیگ دیگ (جیک جیک) گاوه میگه: ماما مموشی میگه: مَو هاپوهه میگه: هاب ببعی میگه: بَ بَ کلاغه میگه: قوم قوم به مگش میگی مَگَ مورچه رو میگی موده سوسک رو میگی اوک   عموزنجیرباف با هم بازی میکنیم و تو قشنگ جاهایی که باید ب...
13 خرداد 1394

باغ غدیر

سلام عزیز دلم   پنجشنبه ی هفته ی گذشته یعنی 7 خرداد مادر و عمه فاطمه اینا رفته بودن جمکران و ما هم حوصله مون سر رفته بود مخصوصاً شما و همینطور بهانه میگرفتی که از خونه بریم بیرون، واسه همین با عمه زهرا رفتیم باغ غدیر..   رفتیم توی پارک اسباب بازیهاش و شما کلی بازی کردی: تاب بازی، سرسره بازی، الاکلنگ خیلی دوست داشتی و هر چی میگفتیم بریم میگفتی نه!   بعدشم یه کم توی باغ گشتیم و میخواستیم بریم خونه که تبلیغ جشنی که همون شب توی باغ غدیر برگزار میشد رو دیدیم نمازمون رو همونجا خوندیم و رفتیم به جشن   جشن خیلی خوبی بود اما ما نشد که خیلی بشینیم آخه دیگه خسته شده بودی و گرسن...
13 خرداد 1394
1