باز محرم رسید...
سلام عزیز دلم امروز دومین روز از ماه محرم بود. پریشب رفتیم برات لباس مشکی خریدیم تا توی این شبها بپوشی. امروز اولین جمعه ی ماه محرم هم بود که روز شیرخوارگان حسینی بود. امسال نشد ببرمت و توی این مراسم شرکت کنیم آخه امروز ظهر آقاجونینا از کربلا اومدن و ما از صبح اونجا بودیم و ظهر هم رفتیم فرودگاه استقبالشون و بعدازظهری هم اونجا بودیم. شما هم اینقدر ذوق کرده بودی که نگو و همینطور بغلشون میرفتی و خودتو لوس میکردی. خوش به حالشون سفر خوبی داشتند البته خانوم جون و آقاجون یه کم سرما خوردند و مریض شدند اما در کل میگفتند خیلی خوب بوده و همسفریهای خوبی هم داشتند. انشاءالله خدا قسمت ما هم بکنه بریم....