سارهساره، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 15 روز سن داره
زندگی عاشقانه ی مازندگی عاشقانه ی ما، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 12 روز سن داره

برای ساره ی گلم

کارنامه ی سال دوم تحصیلی👌

عزیزکم سلام✋ دومین سال تحصیلی شما هم به پایان رسید و پریروز بلاخره نتیجه ی زحمات شما و من به دستمان رسید.😊 بهت تبریک میگم گلم 👏 همه ی درسهات خیلی خوب شده؛ هر دو ترم👌 امسال خیلی اذیت شدیم واقعا آنلاین سخت بود و شما هم دلتنگ مدرسه بودی و دلت نمی خواست دیگه اینطوری ادامه بدی اما خوب کاری نمی شد کرد!!🙁 امید‌وارم که سال تحصیلی جدید دیگه آنلاین نباشه یا لااقل نیمه حضوری باشه.😐 انشاالله این ویروس منحوس شرش رو از سر مردم دنیا کم کنه و راحتمان بگذاره و دوباره زندگیمون به روال عادی برگرده.🙄 بهت افتخار می کنم عزیزم😗 امیدوارم هر سال بهترین نتیجه رو در کارنامه ات ثبت کنی و در تمام مراحل زندگیت موفق باشی.😄 دوستت دارم خیلی ز...
17 تير 1400

دورهمی دوستانه با همکلاسی هات و معلمت😊

عزیز دلم سلام✋ پریروز یعنی روز دوشنبه ۲۴ خردادماه یه دورهمی دوستانه با بچه های کلاساتون و ماماناشون و معلمتون داشتیم.🤗 توی پارک قرار گذاشتیم و با حفظ فاصله دو سه ساعتی رو در کنار هم بودیم.😊 بچه هایی که در دورهمی قبلیمون نبودند جوایزشون رو گرفتند.🎁 مامان ساجده زحمت کشیده بود و آش رشته پخته بود و از همه پذیرایی کرد.😋 غیر از سه تا از بچه ها بقیه اومده بودند.☺ خیلی بهتون خوش گذشت. انگار به خدا رسیده بودی😉 حفظ فاصله و پروتکل رو هم گذاشتید کنار و توی اسباب بازی ها حسابی بازی کردید.🤔 خداروشکر مشکلی پیش نیومد. امسالتون که آنلاین بود و چند بار بیشتر همکلاسی ها و معلمان رو ندیده بودید و این دورهمی فرصت خوب...
26 خرداد 1400

جشن عدد ۱۰۰😍

سلام عزیزم✋ ببخشید که بیشتر از سه ماهه که وبت رو آپدیت نکردم. خیلی درگیر بودم.😉 انشاالله سر فرصت خاطرات این سه ماهت رو برات می نویسم.😊 امروز میخوام برات از ورودت به دنیای سه رقمی ها بنویسم. دنیای اعداد و رقم ها... دو روز پیش شما وارد فصل چهارم ریاضی تون شدید و عدد ۱۰۰ رو یاد گرفتی.😘👏👏👏 اگه توی مدرسه بودید حتما براتون جشن می گرفتند اما خوب متاسفانه به خاطر این ویروس منحوس کرونا مدرسه ها تعطیله و شما از این موهبت در کلاس محروم.🙁 اما خوب ما هم بیکار ننشستیم و خودمون توی خونه با هم یه کیک درست کردیم و تولد عدد ۱۰۰ رو با هم جشن گرفتیم تا خاطره ی این روز و این عدد در ذهنت ثبت بشه.😍🙂 👇داستان عدد ۱۰۰👇 روزی بود...
4 آذر 1399
5735 11 10 ادامه مطلب

😍کارنامه ی سال اول😍

عزیزکم سلام😄 سال تحصیلی شما هم به پایان رسید البته با دادن کارنامه هایتان😉 در روز شنبه ۴ مردادماه ۹۹ 😊 کارنامه ی ترم اولت را که خیلی دیر بهمون دادند یعنی بعد از عید نوروز، تازه اونم فقط عکسش رو دادند!🤔 وقتی کارنامه ات رو دیدم جا خوردم.🙄 انتظارش رو نداشتم.😣 آخه فقط سه تا خیلی خوب داشتی و سه تا درس اصلی ات یعنی فارسی و ریاضی و علوم خوب بود!🤔 به نظرم منصفانه نبود چون من توی خونه خیلی باهات کار کرده بودم و هر سوالی که ازت می پرسیدم قشنگ جواب می دادی و کلربوکت رو هم که دیده بودم امتحانات و فعالیت هات هم خوب بود.😐 چند روزی اعصابم خورد بود و بالاخره رفتم توی مدرسه و به خانم معلمتون اعتراض کردم.🙁 کاشف به عمل آمد که هم یه کم ک...
8 مرداد 1399

یه دورهمی دوستانه ی کوچولو😊

عزیزکم سلام چهارشنبه (۱۱ تیرماه) بعدازظهر به پیشنهاد مامان یکی از دوستان کلاس اولت یه کم رفتیم پارک تا هم شما بچه ها همدیگه رو ببینید و هم یه کم از خونه بیاین بیرون و حوصله تون بیاد سر جاش😉 ساعت ۷ ربع کم رفتیم و ۸ و ربع اومدیم خونه. خیلی به شما خوش گذشت و حسابی با دوستات بازی کردی😘 انشاالله که همیشه خوش باشید و به گردش و تفریح گلم😘😊😍 به ترتیب از راست به چپ: فاطمه سادات، ساره، ستایش و نیایش😍   ...
14 تير 1399

ذوق مادرانه ی من برای تکالیف دخترم🤣

سلام عزیزم دیروز رفته بودیم خونه آقاجون اینا. تکالیفت رو هم نوشته بودم تا انجام بدی. تا بعدازظهر که داشتی با یگانه بازی می کردی. من داداشی رو بردم توی اتاق بخوابونم و شما هم با یگانه قرار شد توی سالن بخوابی. نیم ساعتی که گذشت اومدی توی اتاق کنارم و آروم صدام زدی. گفتم بله؟ گفتی مامانی من خوابم نمیاد میخوام بنشینم تکالیف رو انجام بدم!!! گفتم باشه برو انجام بده. دفترت رو آوردی و پرسیدی که چکار باید بکنی. چشم هام چهارتا شده بود!!!🙄 سابقه نداشت که خودت بدون اینکه من کلی بهت بگم بشینی پای تکالیفت😁 نشستی تا آخر تکالیفت که ۵ صفحه ای بود انجام دادی. اینقدر ذوق کرده بودم که خواب هم از سرم پرید.🤗 ببین چه می کنی با من د...
10 اسفند 1398

کرونا و اوضاع به هم ریخته ی شهر ما🤔

دیروز صبح با دلهره ی فراوان و کلی سفارش در مورد شستن دستهایت و نزدن دستهایت به صورت و دهان و چشم و بینی ات برای برحذرماندن از ویروس کرونا، روانه ی مدرسه ات کردم. با بابایی رفتی. یک ساعتی که گذشت دیگر دلم طاقت نیاورد و تصمیم گرفتم که به مدرسه بیایم و به خانه برگردانمت!! بابایی اومد و امیرعباس رو به او سپردم و راهی مدرسه شدم. به مدرسه که رسیدم پیش مدیرتون رفتم. وقتی گفتم که میخوام به خانه ببرمت گفت که نه میتونه بگه ببرمت و نه میتونه بگه نه! و انتخاب با ولی دانش آموزه. مدرسه واقعا به هم ریخته بود و کلی از دانش آموزان نیامده بودند و آنهایی هم که بودند یکی یکی دنبالشان می آمدند و به خونه می رفتند. مدیر و معلمان مدرسه هم واقعا در...
6 اسفند 1398

استقلال!!!

عزیزکم سلام امروز روز سومی بود که خودت به تنهایی از مدرسه به خونه اومدی.👏👏👏 آفرین به دخترک من که روز به روز داره بزرگتر و خانوم تر میشه.😍 از دوشنبه ی هفته ی پیش شروع شد.😊 بهت گفتم مامانی امروز یه کم عقب تر از مدرسه منتظرت می ایستم تا بیای. با ذوق و شوق قبول کردی.😄 وقتی منو دیدی گفتی مامانی اگه عقب تر هم ایستاده بودی من خودم میومدم.🤔 گفتم میخوای فردا توی کوچه بایستم منتظرت؟ خوشحال شدی و گفتی بله. سه شنبه که دنبالت اومدم کیفت رو توی ماشین گذاشتی و گفتی من خودم میام و تندتند رفتی.😁 تا رفت من بهت برسم رسیده بودی خونه😊 می دیدمت که از کنار دیوار می رفتی و سرت پایین بود و به چیزی کاری نداشتی. انگار خیالم یه کم را...
23 دی 1398

یادگیری اسم قشنگت مبارک گلم😙

عزیزم سلام یادگیری نوشتن اسم قشنگت رو تبریک می گم.😊 سه شنبه ی دو هفته پیش بود روز ۹ دی ماه با یادگیری نشانه ی ه تونستی نام زیبات رو به طور کامل بنویسی (البته قبلش هم می تونستی بنویسی😁) و سفارشات شما هم آغاز شد.😉 مامانی برام کیک بپز ببرم. روش شمع هم بگذار.🙄 گفتم میخوام کاپ کیک درست کنم به اندازه ی تمام بچه های کلاستون گفتی خوب مامانی روی همش شمع کوچولو بگذار. گفتم آخه تولدت نیست که گفتی تولد من که توی تابستونه نمیتونم توی مدرسه تولد بگیرم!🤔 گفتم شمع رو نمیتونم قول بدم. کاپ کیک برات میارم. سه شنبه نزدیکای ظهر طبق قرار قبلی که با خاله راضی گذاشته بودم رفتم خونه شون تا با هم کیک درست کنیم (آخه فر خودمون خراب شده و هنوز نگ...
21 دی 1398
2044 11 11 ادامه مطلب