سارهساره، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 15 روز سن داره
زندگی عاشقانه ی مازندگی عاشقانه ی ما، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 12 روز سن داره

برای ساره ی گلم

خاطرات این روزهای ساره

1393/12/13 12:51
نویسنده : مامانی
449 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیز دلم

 

این مطلبی که الان برات میگذارم دو سه روز پیش نوشتم اما نت وصل نبود و نشد برات بفرستم دو روز هم هست که مریض شده بودی و پریشب تا صبح نخوابیدی و همینطور از این پهلو به اون پهلو میشدی و دو بار هم استفراغ کردی از دیروز صبح هم تب شدید کردی و بردیمت دکتر که گفت از گلوته و چند نوع دارو برات نوشتگریه

 

الهی قربونت برم که اینقدر اذیت شدی دیروز تا عصر همینطور گریه میکردی و بیحال بودی از بس گریه کرده بودی چشمات متورم شده بود و سرخغمناک

 

وقتی میبردمت پایین یه کوچولو بهتر بودی و تا شب هم فقط دو تا قاشق غذا خوردی و یه مقدار آبمیوه که بابایی برات درست کرده بود اونم به زورغمگین

به زور شربت و شیاف تونستیم یه مقدار تبت رو پایین بیاریم اما تا آخر شب بدنت داغ بود و توی تب میسوختی و اسهال هم گرفته بودیگریه

 

نمیدونم چرا یهویی تب کردی آخه قبلش خوب بودی مامانجون که میگه به خاطر دندوناته آخه دندون آسیاب سمت راست بالای دهنت هم داره خودش رو نشون میده و فکر کنم امروز فردا کامل سفیدیش پیدا بشهمتفکر

خداروشکر صبح تا حالا بهتری و دیگه تب نداریآرام

 

الهی بمیرم دیروز با اینکه خیلی بیحال بودی و نای هیچ کاری رو نداری عمه ازت میپرسید ساره ببعی میگه با همون بیحالیت جواب میدادی بع بعمحبت

یا وقتی بابایی میخواست ببرتت پایین و میگفت با مامنی خداحافظی کنی دستتو آروم تکون میدادی و با یه صدای آروم میگفتی بایبای بای

 

امروز صبح ساعت 7 از خواب بیدار شدی و وقتی رفتیم توی آشپزخونه به موزها اشاره کردی و میخواستی که بهت بدم الهی فدات بشم که اینقدر از دیروز تا حالا گرسنه شده بودی موز را بهت دادم و یه کمش رو خوردی و بعد دوباره رفتی بغل بابایی یه ساعتی راحت خوابیدیخواب

 

خوب بریم سراغ مطلبایی که قبلاً برات نوشته بودم:

 

چند روزه خونه تکونیهامون رو شروع کردیم و بلاخره غول خونه یعنی آشپزخونه به اتمام رسید

تو اینقدر ذوق کرده بودی که چیزها وسط سالنه و نمیدونستی کدومش رو برداری و میدویدی یه چیزی رو برمیداشتی تا ازت میگرفتم میرفتی سراغ یه یز دیگه و همینطور من دنبالت میدویدم بلاخره هم مجبور شدم بذارمت پایین پیش مامانجونینا و یه کم به کارا برسم حالا تازه بقیه ی کارها موندهچشمک

 

امروز میخوا م یه کم از شیطنتات بگم که این روزها میکنی

این روزها یاد گرفتی وقتی یه چیزی رو میخوای ازمون بگیری اول میای حواسمون رو به یه چیز دیگه پرت میکنی و بعد به هدفت میرسیخندونک

 

مثلاً چند روز پیش من وعمه داشتیم یه فیلم از توی گوشیم تماشا میکردیم اومدی جلوی من ایستادی و گفتی جیش و اشاره به شلوارت کردی تا من اومدم بهت نگاه کنیم ببینم جیش کردی یا نه گوشی رو از دستم گرفتی و پا به فرار گذاشتی!!!قه قهه

یه بار دیگه میخواستی گوشی تلفن مامانجونینا رو ازش بگیری و مامنجون بهت نمیداد یهو رفتی طرف سفره شون که کنار مامنجون بود و رفتی برداری تا مامانجون حواسش پرت سفره شد گوشی رو گرفتی و فرار کردی!!خنده

 

این روزها خیلی به وسایلت وابسته شدی و تا برمیداریم میدوی ازمون میگیری و میگی منهشاکی

عاشق اینی که بری روی یه بلندی و بپری مثلا بالش رو میگذاری و میری روش و میگی یک دو ده و میپری و کلی میخندیخنده

 

هر چیزی رو که میبینی میخوای روش بشینی حتی روی توپت روی عروسکات و روی صندوق صدقات!محبت

تازگیها یاد گرفتی تا من دراز میکشم میدوی و میای روی شکم من می ایستی و کلی ذوق میکنیخندونک

 

به حال خودت خیلی وقتها می شینی و با عروسکات بازی میکنی و بلند بلند یه چیزایی مثل شعر میخونی و بازی میکنیبوس

پیچ و پیچگوشتی رو خیلی دوست داری و اگه یکیشو پیدا کنی به زور باید ازت بگیریمچشمک

 

از حرف زدنت بگم:

 

پیشی رو یاد گرفتی و تا میگیم ساره پیشی کو؟ داد میزنی پیدیبوس

تا میگیم ساره صلوات بفرست میگی اَ (به صورت کشیده) اَ(کوتاه)تشویق

 

وقتی بهت میگم ساره شعر بخون دست میزنی و شروع میکنی یه چیزای ریتم داری میخونی و میخندیچشمک

وقتی میگم ساره برای عروسکت لالایی بخون یه صداهایی از خودت درمیاری با دهن بسته شبیه قوم قومآرام

 

بابایی یادت داده میگه ساره بیا با هم یه سوره بخونیم و تو قشنگ گوش میدی و بابا که میگه بسم الله الرحمن الرحیم سرت رو تکون میدی با همون حالت و بعد که میگه قل هو الله تو میگی بَدَد و همینطور تا آخر سوره تا آخرای آیه رو میگی الهی قربونت برم عزیزمبوسمحبت

 

فعلا همینا رو یادمه اگه بازم یادم اومد از شیرین کاریهات توی پستهای بدی برات مینویسم

خیلی خیلی دوستت دارم عزیزممحبتمحبتمحبت

 

اینم عکسای ساره جون:

ساره در حال جمع کردن اسباب بازیهاش:محبت

خوابیدن ساره:خواب

ساره که عروسک در بغل خوابش برده:خنده

خونه مامنجونینا کلی وقت اینطوری ایستاده بودی انگار کلی مشغله ی فکری داشتی و نمیدونستی چیکار کنیقه قهه

ساره و امیرمهدی خونه آقاجون طبق معمول مشغول تماشای بیرون:چشمک

امیرمهدی است ساره رو گرفته بود که برن با هم بازی کنن و ساره جیغ مییزد:شاکی

پسندها (5)

نظرات (2)

عمه فروغ
13 اسفند 93 23:01
خوشحالم که بهتری ساره گلم بلا به دور باشه ان شاا.. همیشه تنت سالم باشه.ای جوووووووووونم ماشاا.. به ساره شیرین زبون چقدر بلا شدی کلی از این که به مامان الکی گفتی جیش و گوشی رو از ش دزدیدی خندیدم
مامانی
پاسخ
مامان علی کوچولو
16 اسفند 93 23:10
عزیزم ,عجب شیطونی شده این دخمل بلا ,خدا براتون نگهش داره
مامانی
پاسخ
ممنون عزیزم، آره خیلی بلا شده ممنون از دعای خوبت