سارهساره، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 12 روز سن داره
زندگی عاشقانه ی مازندگی عاشقانه ی ما، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 9 روز سن داره

برای ساره ی گلم

25 اسفند 93 تا 13 فروردین 94

1394/1/14 14:18
نویسنده : مامانی
359 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیز دلممحبت

 

ببخش زودتر از اینا میخواستم بیام و وبت رو به روز کنم اما قبل از عید به خاطر اینکه سیستمم رو جابه جا کردم یه مشکلی واسه نتم به وجود اومد و نتونستم به اینترنت وصل بشم بعدشم که مشغله هام زیاد شد و عید و ...غمگین

 

اول از شنبه 23 اسفند میگم که باباحجی اینا از سفر کربلا برگشتند و شما اینقدر ذوق کرده بودی که نگو عمه زهرا یه عروسک خوشگل برات آورده بود دستش درد نکنهبوس

 

از روز قبلش یعنی 22 اسفند من و ساجده شروع کردیم به درست کردن هفت سین فاطمی واسه مسابقه ای که توی فرهنگسراها انجام میشد و شنبه شب ساجده هفت سینمون رو برد تحویل داد انشاءالله که برنده بشه خودمون خیلی دوستش داشتیمچشمک

 

خوب حالا بریم سراغ روز  25 اسفند:

روزی که 18 ماهگیت تموم شد و وارد ماه نوزدهم از زندگیت شدی

بهت تبریک میگم گلم 18 ماهگیت مبارک

 

صبح اون روز با بابایی بردمت واکسنت رو زدی یه کم هم جیغ زدی و گریه کردیگریه

بعدش که آوردمت خونه اولش خوب بودی و با عمه بازی می کردی و میدویدی اما دو سه ساعت بعدش دردت شروع شد و همینطور گریه میکردی تب داشتی تا دو روز و شبش هم خونه ی آقاجونینا نرفتیم که روضه داشتند

تا فردا ظهرش اصلا از جات بلند نمیشدی و همینطور توی تشکت می نشستی و یا میخوابیدی و زیاد حالت خوب نبود و به زور شربت یه کم آروم میگرفتی تا اینکه یه کم بردمت پایین و یه کوچولو راه میرفتی و می نشستی خطا

خلاصه که واکسن خیلی سختی بود واست و خیلی اذیت شدی و درست راه نمیتونستی بری با اینکه الان جدود 20 روز ازش گذشته نمیدونم چرا هنوز یه کم جای واکسنت روی پات سفت شده و یه کم پات رو با احتیاط و کج میگذاری زمین انشاءالله که چیزی نباشه و دوباره مثل اولت بشی عزیزممحبت

 

از روضه های آقاجونینا برات بگم که همینطور تا ازت غافل میشدم یا میرفتی از پله ها بالا و پایین یا میرفتی توی کوچه و همینطور باید مراقبت میبودم که اتفاقی برات نیفته شبا هم همینطور میخواستی بری توی قسمت مردونه و کنار بابایی و تا در اتاق باز میشد میدویدی میرفتیخندونک

 

خلاصه که تو و امیرمهدی و محمدجواد کلی شیطنت کردین توی این ده روزخنده

البته شب که میشد موقع نماز جماعت انگار یه کم از جمعیت و شلوغی میترسیدی و همینطور گریه میکردی و فقط تا بغلم بودی یا کنارت نشسته بودم آروم بودی تا یه کم بگذره و عادت کنی و آروم بشی سوال

 

از سال تحویل امسال برات بگم

امسال خونه ی آقاجونینا بودیم هممون غیر از خاله زهرااینا آخه شوهرش مریض بود و نمیتونست بشینه

شب ششم روضه های آقاجونینا شب سال تحویل بود و بعد از اینکه روضه تموم شد و ظرفها رو هم شستیم تدارکات هفت سین رو چیدیمتشویق

 

خانوم جون و خاله صدیق آش رشته پختند خاله اشرف شیرینی آورد البته بی مناسبت هم نبود آخه خاله داره نی نی دار میشه مبارک باشهجشن

 

دایی سیدعلی بستنی خریده بود آخه روز اول فروردین روز تولد داییهتشویق

من و خاله راضیه و خاله زهره رفتیم و پیراشکی درست کردیم البته با کمک بچه ها (فاطمه ها و امیرحسین!)خندونک

 

زندایی عاطفه ژله درست کرد و سنجد سفره رو آورد، خاله مریم تخمه و سمنو آورد خاله زهرا سماق، زندایی الهام سبزه

 

خلاصه که همه با هم یه سفره ی قشنگ انداختیم راستی بابایی هم 4 تا کوزه گل شبو خرید و آورد که البته من چون که حساسیت به گل دارم از اول تا آخرش داشتم عطسه میکردم!

 

بعدشم همه نشستیم سر سفره و آقاجون قرآن خوند و شوهر خاله اشرف دعای تحویل سال رو خوند و کلی بهمون خوش گذشت و شما و امیرمهدی هم یه کم خوابیده بودین و زودتر از سال تحویل بیدار شدین و کلی ذوق کرده بودین و خوشحال بودین مثل بقیه فقط محمدجواد اون موقع خواب بود!

 

سال تحویل امسال ساعت 2 و 15 دقیقه و 11 ثانیه بود و ما حدود ساعت 4 بود که اومدیم خونه و خوابیدیم

 

روز اول فروردین خونه ی مامانجونینا دعوت بودیم واسه ناهار هم اینکه جلسه وام قرض الحسنه ی خانوادگیمون بود و همه دور هم جمع بودیم و شما با حدیث و فاطمه و عرفان کلی بازی کردی و خندیدی

 

امسال ما از روز ششم فروردین دید و بازدیدهای عیدمون رو شروع کردیم چون که دهه ی فاطمیه بود و هم اینکه تا 4 فروردین روضه های آقاجونینا بود

 

امسال هر جا که میرفتیم دیگه شما نمی نشستی و میرفتی همه جا رو بازرسی میکردی و کلی شیطنت میکردی و میخندیدی البته وقتایی که سرحال بودی

وقتایی هم که خوابت میومد همینطور گریه میکردی و مجبور بودیم زود بریم خونه

برنامه هات کلا به هم ریختند توی این روزها برنامه ی خوابت برنامه ی غذا خوردنت و ...

وقتی هم که مهمون برامون میومد کلی ذوق میکردی مخصوصا اگه بچه ای هم همراهشون بود.

 

امسال دوازدهم فروردین ظهر با مامانجونینا و عمه فاطمه و عموها رفتیم پارک و کلی بهمون خوش گذشت شما که اصلا نمی نشستی و همینطور راه میرفتی و میدویدی و می خندیدی تا عصر اونجا بودیم و بعد یه کم هوا سرد شد و اومدیم خونهآرام

 

دیروز یعنی روز سیزده بدر رفتیم صحرای خاله زهرااینا هممون جمع بودیم به جز خاله اشرف اینا که روز پنجم فروردین رفتند کربلا و یکشنبه یعنی 16 فروردین برمیگردن، دایی سیدعلی اینا که رفته بودن باغ باجناقش و دایی حسین آقا که به علت بیماری خانومش نشد بیان

 

خیلی خوش گذشت شما هم همینطور راه میرفتی لب آب میرفتی و دو سه دست لباس ازت عوض کردم، توی باغشون رفتیم و عکس گرفتیم دو تا سگ هم داشتند و وقتی که پارس میکردن شما میترسیدی اما امیرمهدی کلی ذوق میکرد و همینطور میگفت باب باب!

ناهار هم مردها جوجه درست کردن و خوردیم خیلی خوشمزه بود

 

بعد از ناهار هم رفتیم لب رودخونه و کلی سنگ جمع کردم واسه نقاشی

بعدشم با دایی آقاحسن و مهدی و امیرحسین و فاطمه و زهراخانوم و خاله صدیق و خاله راضیه وسطی بازی کردیم و کلی از نفس افتادیم!

بعد هم اومدیم با سنگ یه قل دو قل بازی کردیم از بس بازی نکرده بودیم همینطور می باخیتیم!

خلاصه که روز خیلی خوبی بود. خدا رو شکر

 

انشاءالله امسال سال خوبی واسمون باشه و بتونیم از تک تک لحظاتمون نهایت استفاده رو ببریم.

 

حالا بذار از حرف زدنت برات بگم:

دیگه تقریبا هر کلمه ای رو که چند بار بهت میگیم میتونی بگی:

مریم: میگی مَدَم     راضی: رادی     زهرا: دَدا     پرچم: پَدَم       مادر: مادر      تاب تاب عباسی: عبادی عبادی باب باب      مموشی میگه: مَ مَ       هاپو میگه: باب باب       امام اول: عَدی، امام دوم: دَدَن، امام سوم: حسین رو درست نمیتونی بگی سینه میزنی          آب: آبو      پسته: پِدِّه        باشه: باده      بله: بَده           عزیزم: عدیدم   

نه رو خیلی به کار میبری و هر کاری رو که نخوای انجام بدی میگی نه

تازگیها تا میبینی پای من درازه بالشت رو میاری میگذاری روی پام و میخوابی روش الهی قربونت برم عزیزم

 

فعلا همینا رو یادمه خیلی دوستت دارم عزیزم

راستی دو تا دندون دیگه تم سر زده دندونای نیشت، البته دو هفته ای میشه اما هنوز کامل خودشو نشون نداده خیلی هم اذیت شدی و همش دستت توی دهنته بهت تبریک میگم گلممحبت

حالا بریم سراغ عکسها

 

هفت سین فاطمی ما:خندونک

ساره و عروسکی که عمه زهرا واسش سوغاتی آورده:

ساره، امیرمهدی و نجمه سادات خونه ی آقاجونینا:

سال تحویل خونه ی آقاجونینا:

مهدی، علی آقا و آقا مصطفی (پسرخاله هات) بعد از سال تحویل

ساره روز اول فروردین اصلا نمیگذاشتی دستمال سر یا گیر به سرت بزنم و وقتی میزدم گریه میکردی و این همه گیر و کش که امسال با کلی ذوق و شوق برات خریدم همش بی استفاده موندغمگین

خواب قشنگ سارهخواب

ساره در حال پایین رفتن از پله ها:خنده

ساره و تلفنچشمک

ساره و زینب روز 12 فروردین توی پارک:محبت

ساره و بابایی توی پارک کنار زاینده رود:بوس

ساره و بابایی توی باغ خاله زهرااینا:محبت

اینم ساره بعد از برگشتن به خونه شب سیزده بدر:

پسندها (6)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (8)

عمه فروغ
14 فروردین 94 19:00
19 ماهگیت مبارک ساره گلم ان شاا.. همیشه زنده باشی خدارو شکر که واکسن 18 ماهگی رو هم زدی و دیگه از شر واکسن راحت شدی.مروارید جدیدت هم مبارک خوشحالم که تعطیلات خوبی داشتید ان شاا.. همیشه خوش باشید و ان شاا.. سال خوبی داشته باشید ان شاا.. هفت سین تان هم در مسابقه برنده بشه
مامانی
پاسخ
سلام عزیزم ممنون عزیزم لطف داری انشاءالله شما هم سال خوبی داشته باشین
کوثر
16 فروردین 94 20:25
سلام خاله جون یه وب دیگه زدم دوست داشتید بهش سربزنید شما لینک شدید.
مامانی
پاسخ
سلام عزیزم مبارک باشه چشم حتما سر میزنم
مامان دلنیا
17 فروردین 94 15:13
ای خدای دگرگون کننده دلها و دیده ها ای تدبیر کننده روز و شب ای دگرگون کننده حالی به حالی دیگر حال مارا به بهترین حال دگرگون کن سال نو مبارک
مامانی
پاسخ
سلام عزیزم الهی آمین ممنون سال نو شما هم مبارک انشاءالله سالی پر از خوشی و سلامتی داشته باشین
مامان دلنیا
17 فروردین 94 15:14
عزیزم هفت سینتون خیلی قشنگه
مامانی
پاسخ
چشمات قشنگ می بینه عزیزمممممممم
مامان صدرا
18 فروردین 94 19:57
ارزو دارم سالي که پيش رو دارين........ آغاز روزايي باشد که آرزو دارين ........ لحظه هاتون زعفروني ، نيلوفرگونه و قشنگ عزیزم 18 ماهگیت مبارک خاله فدات شه که اونقدر اذیت شدی ولی در عوض 13 بدر وروز قبلش خیلی بدوبدو کردی ها ممنون از آرزوی خوبتون خیلی لطف کردی آره حسابی شیطنت کرد و خوش گذشت بهش خداروشکر
مامان علی کوچولو
19 فروردین 94 8:39
18 ماهگیت مبارک ساره جون .خوبه که دیگه حالا حالا ها واکسن نداری
مامانی
پاسخ
ممنون خاله جونم آره خداروشکر فعلا از شر این واکسنا راحت شد
♥ایدا♥
21 فروردین 94 20:21
سلام روز مادر وروز زن مبارک خوش حال میشم بهم سربزنی اپم
مامانی
پاسخ
سلام عزیزم ممنون چشم در اسرع وقت بهت سر میزنم خانومی
مامانی امیرحسین جونی
26 اردیبهشت 94 16:59
آخی نازی ماشاالله بزرگ شده ساره گلی چهرشم عوض شده خدا حفظش کنه
مامانی
پاسخ