عمویم از میان ما رفت!
یک هفته گذشت!
دوشنبه ی هفته ی گذشته بود یعنی 24 فروردین ماه 1394
هنوز نیم ساعت نشده بود که از خواب بیدار شده بودیم که دیدم تلفن زنگ میخوره
وقتی جواب دادم مامانم بود که بهم خبر فوت عمویم رو داد!
باورکردنش برام خیلی سخت بود آخه 12 فروردین دیده بودمش و حالش خیلی بهتر شده بود
چند ماهی میشد که همینطور مریض میشد و توی بیمارستان چند روزی بستری بود و حالش خوب میشد و می آوردنش خونه اما حالا خیلی حالش بهتر بود
عموم قلبش درد میکرد و دریچه ی قلبش باز شده بود و دکتر قلبش بهش قرصهایی میداد که بخوره و گفته بود که این قرصها برای کلیه هاش بده و به مرور کلیه هاش رو از کار میندازه اما اگه نخوره هم قلبش از کار می ایسته
حتی دخترهاش میگفتن شبش حالش خوب بوده و تا آخر شب کنارش بودن و بعد رفتن خونه اذان صبح هم پاشده نماز صبحش رو خونده و بعد که خوابیده دیگه بیدار نشده!
خیلی سخته تحمل جای خالی عموم خدا به خانواده اش صبر بده که چی میکشن این روزها
چه دنیای غریب و بی وفائیه!
تا وقتی که عزیزانمون کنارمون هستن قدرشون رو نمیدونیم وقتی که از بینمون میرن تازه میفهمیم کی رو از دست دادیم
آرزو میکنیم کاش وقتمون رو بیشتر باهاشون گذرونده بودیم کاش بیشتر محبت بهشون کرده بودیم کاش ...
نمیدونم چی بگم
الان هم که دارم مینویسم اشکام نمیذارن صفحه ی مانیتور رو درست ببینم
دلم خیلی گرفته خیلی امروز روز هفته ی عموم بود و سر مزارش بودیم
همینطور خاطراتش میاد جلوی چشمم عموم خیلی مهربون بود خدا رحمتش کنه
بعد از یک هفته هنوز هم باورم نشده که دیگه بین ما نیست باورم نشده که این مزاری که امروز رفتم سرش مزار عمومه
خدایا در رحمتت رو به روی عموم باز کن و اونو مهمون سفره ی اهل بیت(ع) بکن
خدایا از خطاهای عموم درگذر و با لطف و بخششت بهش نظر کن الهی آمین
برای شادی روح عموی عزیزم