شنبه 12 اردیبهشت
شنبه 12 اردیبهشت
امروز روز تولد امام علی(ع) بود و روز مرد و پدر
گفتم امروز بابایی سر کار نمیره و کلی واسه خودم برنامه ریزی کردم که بریم بیرون اما نشد و بابایی رفت سر کار و ساعت سه و نیم چهار بود که اومد خونه
وقتی اومد کادوش رو که یه شلوار اسپرت راحتی بود بهش دادم خداروشکر بابایی کادوش رو دوست داشت.
عصر هم رفتیم واسه آقاجون یه کتاب به نام صحیفه مهدیه خریدیم و واسه باباحجی هم دو تا زیرپوش و دو جفت جوراب بابایی خرید.
شب هم رفتیم خونه آقاجونینا واسه تبریک عید خداروشکر آقاجون کتاب رو دوست داشت و کلی ذوق کرد همش میگفتم کاش دوست داشته باشه آخه آقاجون همه کتابی رو نمیخونه و کلی فیلتر داره واسه کتابها!!!
بعدشم اومدیم واسه تبریک عید به باباحجی اینا و کادوش رو بهش دادیم.
امروز چیزی نمی خوردی و هر چی برات درست کردم فایده ای نداشت و آخر سر هم فقط یه کوچولو غذا خوردی اونم با کلی دردسر!
عصر هم یه ساعتی خوابیدی و من نشسته بودم که دیدم میگی آگر (هاجر) اومدم توی اتاق دیدم نشستی روی تخت و به کنارت اشاره میکنی الهی بمیرم حالت بد شده بود و دلت یه حالی بود لباسهات رو عوض کردم روتختی و بالش رختخوابت رو هم شستم و بغلت کردم.
شب هم یه کم غذا بهت دادم که باز برگرداندی
نمیدونم چرا آخه تو که چیزی نخوردی همین یه ذره رو هم برگردوندی معده ی کوچولوت هنوز عادت نکرده به غذا
داروهات رو هم بهت میدم امیدوارم هر چه زودتر کاملاً خوب بشی و غذا بخوری
الان هم خوابی عزیزم انشاءالله خوابهای خوش ببینی گلم