دوشنبه 14 اردیبهشت
دوشنبه 14 اردیبهشت
سلام عزیز دلم
امروز روز 15 رجب بود و آخرین روز ایام اعتکاف
خدا توفیق داد و تونستم این سه روز رو روزه بگیرم
خداروشکر حالت تقریباً دیگه خوب شده و دیگه اثری از بیماری مشاهده نمیشه
سعی کردم امروز تا بعدازظهر نخوابی تا برای اعمال ام داوود که میریم مسجدبخوابی اما تا ظهر بیشتر طاقت نیاوردی و بعد از اینکه از حمام اومدیم و یه کم بازی کردی خوابیدی
ساعت 3:30 رفتیم مسجد. توی مسجد همینطور برای خودت میگشتی و مدام داد میزدی مادر یا عمه یا آگر (هاجر)
آخرا هم دیگه خسته شده بودی و میخواستی بری
دست عمه درد نکنه خیلی مراقبت بود و کلی بغلت کرد و دورت میبرد مخصوصاً وقتی که من داشتم قرآن رو میخوندم!
خلاصه که خوب بود انشاءالله خدا ازمون قبول کنه
توی مسجد یه پسربچه کوچکتر از خودت بود یه بار هلت داد بعد دیگه هر چی میومد طرفت جیغ میزدی و گریه میکردی
نمیدونم چیکار کنم که از خودت دفاع نمیکنی! و همینطور میترسی از بچه ها
امشب هم عمو زینب رو آورده بود خونه مادرینا و میخواست باهات بازی کنه اما تو میترسیدی و فرار میکردی و به ما پناه می آوردی و حتی وقتی توی کمرت میزد و هلت میداد اصلاً از خودت دفاع نمیکردی و همینطور به ما می چسبیدی با اینکه زینب 6 ماه از تو کوچکتره!!!
خیلی نگران این رفتارتم امیدوارم بتونی از خودت دفاع کنی...