نوروز 1396
عزیز دلم سلام
نوروز امسال هم گذشت و باز هم روند قبلی روزها از سر گرفته شد و سالی نو جریان گرفت.
سال 95 روی هم رفته بد نبود سفر مشهد رفتیم کربلا رفتیم عروسی مهدی پسر خاله زهرا بود و ...
هر چند فرصت نکردم برایت بنویسم اما در کنار هم خوش بودیم.
10 روز قبل از عید روضه های آقاجونینا بود و ما مجبور بودیم شما و امیرمهدی و محمدجواد رو خونه ی دایی سیدعلی اینا نگه داریم که هم خودتون راحت تر باشین و هم شیطنت نکنید آخه وقتی به هم می رسید چه کارایی که نمی کنید و ...
دیگر تو به قول خودت خانوم شده ای و بزرگ شده ای
امسال در خانه تکانی ها هم کمکم می کردی و همراه من دستمال به دست می گرفتی و این طرف و آن طرف را تمیز می کردی.
نوروز امسال خوب بود 3نفری با هم عید دیدنی می رفتیم و خوش بودیم (راستی یادم رفت بگم دو روز قبل از شروع سال جدید بلاخره بابا یک ماشین خرید و ما از بی ماشینی نجات پیدا کردیم خداراشکر)
هفت سین امسالم آن طور که می خواستم نشد اما بد هم نشد.
تقویم رومیزی امسالت رو هم یه کم دیر طراحی کردم و هشتم عید آماده شد اما تقویم دیواریت برای عید آماده بود.
دختر گلم نفسم، عید امسال آخرش خوب نبود آخه بابای زندایی اکرم که دو سه ماهی بود توی بیمارستان بستری بود روز 11 فروردین به رحمت خدا رفت و همه ی ما واقعا ناراحت شدیم آخه خیلی امیدوار بودیم که به زندگی برگرده اما خوب انگار خدا نخواست. بعد از مامان و دو تا داداشش که از دست داده بود این دیگه داغ سنگینی بود براشون. انشاءالله خدا روح پدرش رو قرین رحمت خودش کنه.
امسال روز سیزده بدر هم رفتیم صحرای باباحجی و عصر هم یه کم رفتیم صحرای خاله زهرااینا.
این روزها کارت مدام این شده که کارهای مرا تکرار کنی
ظرف می شویی (که یک پیش بند مخصوص خودت داری و چهارپایه را می گذاری و در کنار من شروع به شستن ظرف ها میکنی آن هم با چه ظرافت و دقتی)
وقتی من جارو رو میارم زودتر از من میدوی و روشنش میکنی و جارو میکنی،
پای سیستم هم که نمیگذاری من بشینم و اگه بخوام چیزی بنویسم یا موس رو برمیداری و فرار میکنی یا باید بیای توی دل من بشینی تا من کار کنم.
روزها به سرعت برق و باد میگذره انگار به هیچ کاری نمیرسم، دیروز رفتم مدرسه و یه روز از روزهای مدرسه رفتنم رو کم کردم حالا دیگه فقط دوشنبه و چهارشنبه ها میرم مدرسه.
دلم میخوام یه کم بیشتر پیشت باشم و ...
خیلی دوستت دارم عزیزم