مسابقه نقاشی
عزیز دلم سلام
دیروز بعدازظهر با هم رفتیم امامزاده و پارک امامزاده (به قول خودت)
خیلی بهت خوش گذشت و دوست داشتی
توی پارک زینب رو دیدی و کلی با هم بازی کردین
بعد از بازی با تاب و سرسره، رفتیم امامزاده یه سر زدیم و دوباره برگشتیم توی پارک
کنار اسباب بازی توی چمنها یه مسابقه نقاشی برای بچه ها گذاشته بودند که شما و زینب هم شرکت کردین و نقاشی کشیدین
دیگه داشت اذان مغرب رو میگفت که گفتی مامان با هم بریم مسجد؟
پیشنهادت رو قبول کردم و به اتفاق هم (من و شما و زینب، و عمو و زنعمو که عقب تر از ما بودند) از توی پارک دویدیم و رفتیم مسجد
اونجا هم کلی بازی کردی و آخر سر هم به زور آوردمت خونه
شب هم که طبق معمول تا دیروقت بیدار بودی و بعد از اینکه وادارم کردی چهار پنج تا از کتابات رو برات بخونم بلاخره به زور خوابیدی
عزیزکم خیلی دوستت دارم
ساره و زینب در مسابقه نقاشی