😊فاطمه ی عمو عروس شد😊
عزیزکم
دیروز یعنی جمعه اولین روز زمستانی فاطمه ی عمو عروس شد.
پیوندشون مبارک باشه و انشاالله به پای هم پیر بشن.
شما که از صبح اینقدر ذوق داشتی و میگفتی میخوایم بریم عقد.
دیروز ظهر با بابا رفتیم برات ساپورت و زیرسارافونی خریدیم تا شب با لباس عروست بپوشی.( هرچند که تا شب دو سه بار لباست رو آوردی و پوشیدی و گفتی حالا باید بریم؟)
راستی زینب هم دیروز ظهر تا شب خونه ی مادرینا بود و کلی با هم بازی کردید.
شب که میخواستیم بریم لباساتو پوشیدی و دراز کشیدی پای تلویزیون و شبکه ی پویا رو میدیدی و همینطوری خوابت برد، بعد که میخواستیم بریم بیدارت کردیم که یه کم بدخواب شدی و خوابت می اومد و بعد هم که رفتیم عقد اولش حوصله نداشتی اما یه ربعی که گذشت سرحال شدی و کلی رقصیدی و بازی کردی.
امیدوارم همه ی جوانها خوشبخت بشن و شاد بشن شما هم همینطور
عکس خوب نشد ازت بگیرم از بس می دویدی و آروم و قرار نداشتی