چقدر قشنگ خوابیدی
ساره ی گل مامان سلام
یکشنبه صبح تو رو گذاشتم پیش خانم جون و با خاله ها رفتیم بازار
بعد که برگشتم نگام میکردی و می خندیدی داشتی با توپت بازی میکردی
خیلی دختر خوبی بودی عزیزم
دو روزه دارم خونه تکونی میکنم با حضور شما
دیروز بعدازظهر ساجده اومد اینجا و از شما مراقبت کرد تا من یه کم بتونم به کارهام برسم، دستش درد نکنه تا اوایل شب هم اینجا بود و من کلی از کارهامو کردم
نمیدونم چرا دو شبه درست نمیخوابی یهویی بیدار میشی و گریه میکنی، منم باید پاشم و دورت ببرم تا کم کم خوابت ببره اما زود بیدار میشی
فکر کنم یه کوچولو سرما خوردی، دیشب ساعت 3:30 بیدار شده بودی و گریه میکردی بابایی اومد و بغلت کرد منم یه کم قطره استامینیفون بهت دادم تا آروم بشی، بعدش خوابت برد و تا ساعت 6:30 دیگه بیدار نشدی
امروز هم کلی خوابیدی، الان هم خوابی، بدنت گرم شده و انگار داری تلافی این دو شبی که درست نخوابیدی رو در میاری
یه ساعتی میشه که خوابیدی من داشتم وسایل آشپزخونه رو تمیز میکردم و شما مدام دمر می افتادی و نمیتونستی دوباره صاف بشی،گریه میکردی منم اومدم کنارت نشستم و چیزها رو تمیز کردم تو هم همینطور نگاه میکردی به من که یهو دیدم همونطوری خوابت برده جغجغه ت هم دستت بود که داشتی باهاش بازی میکردی
جغجغه تو ازت گرفتم یه کم صاف تر خوابیدی
الان هم عمه جونت اومد بالا و شما از صدای در بیدار شدی
یه کم باهات حرف زد و بغلت کرد و بعد رفت پایین
الان هم توی دل من تشریف داری و در حال خمیازه کشیدنی و داری بلند بلند حرف میزنی