سال ۹۸ مبارک😊
اول از همه:
دوستای گل نی نی وبلاگی ما، سال نوتون مبارک
انشاالله سالی سرشار از لحظات خوب و خوش را در کنار هم سپری کنید و شاد باشید😊
و اما
چقدر سال ۹۷ زود گذشت.
سالی سرشار از خوبی ها و بدی ها😊
سالی که خداجون، توفیق رفتن به اعتکاف را نصیبم کرد. سالی که دختر گلم ساره جون به پیش دبستانی رفت و اولین مرحله ی رسمی از حضورش در اجتماع را تجربه کرد.
سالی که اعضایی جدید هم به جمع فامیل ما اضافه شدند (آقامحسن، امیرعلی و محمدرضا به خانواده ی مادری و امیرحسین و هانیه به خانواده ی پدری)🤗
سالی که پابه پای رهروان کربلا، پیاده روی به سمت کربلا را درک کردم و به پابوس امامان خوبی ها رفتم.
سالی که خداوند انتظاری شیرین برای سال ۹۸ را در دل ما قرار داد و امسال به لطف خداجون، داداشی شما به دنیا خواهد آمد.
خلاصه که در کل سال ۹۷ سال خوبی بود (البته جدای از اوضاع سخت اقتصادی و اجنماعی که گریبان مردم رو گرفته که انشاالله امسال اوضاع بهتر خواهد شد)
اما لحظات خیلی سریع گذشت و سال ۹۷ به پایان رسید.🤔
دوست داشتم امسال هم مثل سالهای قبل برایت تقویم درست کنم اما به علت شرایط و خستگی ناشی از بارداری اصلا فرصت نکردم که انشاالله برای سال ۹۹ اگر عمری باقی بود جبران خواهم کرد.😉
هفت سین جدید هم نچیدم و از هفت سین های قبلی استفاده کردم.😁
محمدرسول، ساره و محمدرضا
هفت روز از سال ۹۸ گذشته و امروز هشتمین روز از سال ۹۸ است. ما امشب مهمان خواهیم داشت و خاله ها و دایی ها به دیدنمون میان (اولین مهمانهای سال ۹۸ ما)😊
این ۷ روز خوب بوده (هرچند که بابایی بیشترش رو سر کار هست و من و شما خیلی حوصله مون سر میره)
شبها میریم عید دیدنی، دو سه جای دیگه مونده تا بریم.
لباس مامان دوز ساره جون واسه عیدش😉
اینم ساره جون با یه لباس دیگه ی عیدش😘
گلزار شهدا که روز دوم عید با هم رفتیم😙
اینم ساره جون کنار هفت سین شهدا
دیروز هم من رفتم برای آزمایشات سه ماهه ی دوم بارداریم.
بعدش شما رو بردم خونه ی دایی سیدعلی اینا و اونا که میخواستن برن نمایشگاه باغ غدیر رو ببینن، شما رو هم بردن و حسابی بهت خوش گذشته بود. 😄
شب هم بابایی اومد دنبالت تا بیارتت خونه و شما طبق معمول که اگه عصرها یه کم نخوابی بداخلاقی، یه مقدار بدلاخلاق بودی و غر میزدی و گریه می کردی که بعد از اینکه رفتیم عیددیدنی، یه کم سرحال شدی.😘
و اما در باب شما و نی نی (به قول خودت داداشی)😄:
خداروشکر الان که خیلی دوستش داری و مدام میای و میگی تکون میخوره؟ دستت رو میگذاری روی لباس من و حرکات نی نی رو حس می کنی (ماشاالله گل پسرمون خیلی تکون میخوره و حرکاتش کاملا پیداست حرکات ساره جون آروم بود اما داداشی ساره جون حرکات محکم و پرسرعت تری داره😁)
خیلی منتظر اومدنش هستی.
انگار واقعا صدای شما رو می شناسه و وقتی که باهاش حرف میزنی تکون تکون میخوره😄
امیدوارم سالم و سرحال باشه و باز هم به این تکونهاش ادامه بده.
دوران بارداری سرشار از استرس و خستگی و درد هست اما خوب همش می ارزه به لحظه ی تولد نوزاد و شنیدن صدای گریه اش.🤗
خدایا امسالمان را سرشار از اتفاقات خوش قرار بده.
خدایا امسال را سال ظهور آقامون قرار بده.
الهی آمین😊