تولد مامانی
سام نفسم
دیروز تولد من بود و بابایی مثل همیشه این روز رو به یاد داشت و سورپرایزمون کرد.😘
دیروز بعدازظهر من و شما خواب بودیم، وقتی بیدار شدیم و اومدیم توی سالن دیدیم که بابایی زحمت کشیده و کیک خریده و کادو آماده کرده.😁
دست گلش درد نکنه
واقعا ازش ممنونم که روز تولدم رو همیشه یادشه و فراموش نمیکنه😊
یه مقداری از کیکمون رو به مادرینا دادیم و یه مقداری هم به خانوم جون اینا.
دیروز عصر هم رفتیم خونه ی خاله و لباس جشن امروزت رو که آماده کرده بود تحویل گرفتیم.☺
شب ام خونه ی آقاجونینا حدیث کسا بود و بابایی به مناسبت تولد مامانی شیرینی خرید و به همه دادیم.
یک سال دیگه گذشت و امسال هم مثل یکی دیگه از سالهای عمرم باردار بودم دفعه ی قبلی سر شما باردار بودم و ۵ ماهم بود و این بار داداشی که ۷ ماهم داره تموم میشه.😎
چقدر لحظات به سرعت سپری میشه.
امیدوارم عمرمون پر از خیر و برکت باشه برای خودمون و اطرافیانمون.🤗
راستی دیروز صبح به مناسبت روز معلم برای خاله تون یه دسته گل از توی باغچه چیدین و بردی😘
خیلی دوستت دارم عزیزمممممممم😙