سارهساره، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 12 روز سن داره
زندگی عاشقانه ی مازندگی عاشقانه ی ما، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 9 روز سن داره

برای ساره ی گلم

محرم ۹۸

1398/6/24 21:38
نویسنده : مامانی
372 بازدید
اشتراک گذاری

دخترکم سلام

تاسوعا و عاشورای امسال هم گذشت.

امسال شب قبل از شروع ماه محرم، داداشی رو پیش بابایی گذاشتیم و من و شما با هم رفتیم برای خرید لباس سیاه محرم.

به سلیقه ی خودت لباس گرفتیم و شلوار کتان مشکی (رنگهای دیگه هم داشت اما خودت اصرار داشتی که مشکی برداری😉)

بیشتر شبهای دهه ی اول رو رفتیم خیابان بی سیم هیئت جوانان مجمع شهید مفتح. روضه ی خوبی بود هم اینکه مهدکودک داشت و هم کسی صحبت نمی کرد و مکان آرامی بود برای روضه.

بماند که شما اصلا دوست نداشتی به مهدکودک بروی و دو سه شب آن هم به اصرار رفتی.😐

نمیدونم چرا اینقدر به من وابسته شدی. وقتی می گفتم برو مهدکودک می گفتی خودت هم بیا اینجا بنشین. نمیدونم چکار کنم. همش میگی میترسم وقتی می گفتم از چی می گفتی از اینکه دیر بیای دنبالم. هرچند که من زود میومد دنبالت اما باز می ترسیدی. احساس میکنم حس امنیت خودت رو از دست دادی و مدام می ترسی که تنهات بگذارم. همش فکر میکنی به داداشی بیشتر توجه می‌کنم و میگی که اونو بیشتر دوست داریم درصورتی که اصلا اینطور نیست و ما به تو بیشتر از اون توجه داریم.😣

واقعا برام سخته رفتار باهات. فوق العاده بهانه گیر شدی و وابسته به من. حتی دستشویی همهم که میخوای بدی میگی بیا پشت در بنشین.

دو سه روز دیگه میخوای بدی مدرسه و من نمیدونم اونجا میخوای چه کار کنی.🤔

بگذریم...

روضه های خوبی بود و شما هم خیلی دوست داشتی.

لباس سیاهت رو حتما باید میپوشیدی با روسری و مادرت.

ظهر تاسوعا و عاشورای حسینی هم طبق هر سال رفتیم مسجد امام حسن. صبح عاشورا هم رفتیم مسجد جوادالائمه برای قرائت زیارت ناحیه. شما هم شب اصرار کردی که حتما بیدارت کنم و صبح با وجود خستگی و خواب آلودگی سریع بیدار شدی و سه تایی با داداشی رفتیم مسجد. بعد از مسجد هم رفتیم امامزاده و زیارت کردیم.

دخترک من

امیدوارم که همیشه عاشق اهل بیت باشی و پیرو آنها.😍




شب اولی که آماده ی رفتن به روضه شدیم. داداشی هنوز لباس مشکی نداشت.



گفگفتی بیا مامانی یه سلفی با هم بگیریم😘







ساره جون و امیرعباس جون آماده ی رفتن به مراسمراسم شیرخوارگان😍



ساره جون و محمدرسول😚





امیرعلی صبح عاشورا توی امامزاده سر مزار دایی آقارسول😍



ساره جون و امیرعباس و امیرعلی توی روضه😍

امان از دست تو با این ژست هایی که میگیری🤗


 

پسندها (9)

نظرات (7)

بابا و مامانبابا و مامان
24 شهریور 98 21:46
عزاداریتون قبول حق
مامانی
پاسخ
ممنون عزیزم عزاداریهای شما هم قبول
✿‿✿𝑀𝑜𝑏𝑖𝑛𝑎✿‿✿✿‿✿𝑀𝑜𝑏𝑖𝑛𝑎✿‿✿
24 شهریور 98 21:49
عزاداریهاتون قبول باشه التماس دعا❣❣❣
مامانی
پاسخ
قبول حق انشاالله
چشم حتما
زهرا‌بانوزهرا‌بانو
24 شهریور 98 23:17
عزاداری هاتون قبول
خدا براتون حفظ کنه ساره جون رو
مامانی
پاسخ
ممنون عزیزم
عزاداریهای شما هم قبول 
✿فاطمه✿(مامان محیا و حسام)✿فاطمه✿(مامان محیا و حسام)
25 شهریور 98 6:45
عزاداریاتون قبول باشه عزیزم
مامانی
پاسخ
انشاالله 
عزاداریهای شما هم قبول
✿فاطمه✿(مامان محیا و حسام)✿فاطمه✿(مامان محیا و حسام)
25 شهریور 98 6:48
این رفتار ساره جون طبیعیه گلم
برای چندین سال هممممه توجه و محبتتون صرفا مخصوص ساره بوده و الان بخاطر کوچکتر بودن داداشش بیشتر توجه صرف داداش میشه

خدا صبر و طاقت بیشتری بهمون بده

دردسر اینجاست ک توی یه سنی هم امیرعباس دیگه نمیذاره ساره بشینه بغلت!!اونجاست ک دیگه نمیشه حریف هیچکدوم بشی!!
الان کافیه محیا بیاد بغلم بشینه،حسام هرجا باشه خودشو میرسونه و با جیغ و داد محیارو از بغلم میکشه بیرون!!مجبورم در خفا بغلش کنم!!😅😅
مامانی
پاسخ
واقعا هم خدا بهمون صبر بده😊
ممنون از همفکریتون عزیزم😍
❤️Maman juni❤️Maman juni
27 شهریور 98 5:10
🤗ای جانم خدا حفظشون کنه
مامانی
پاسخ
😍😍😍
یلدا
6 مهر 98 14:52
عزاداریاتون قبول
مامانی
پاسخ
عزاداریهای شما هم قبول عزیزم