سارهساره، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 16 روز سن داره
زندگی عاشقانه ی مازندگی عاشقانه ی ما، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 13 روز سن داره

برای ساره ی گلم

۶#سالگیت مبارک دخترکم😍#واکسن ۶سالگی

1398/6/29 21:19
نویسنده : مامانی
425 بازدید
اشتراک گذاری

نفسم سلام😊

امروز جمعه بود. جمعه ی هفته ی گذشته چقدر استرس واکسن شما رو داشتیم. آخه شنبه رفتیم و واکسنت رو زدیم.

واکسن شش سالگی😊

اولش نمی خواستی بیای اما من و عمه، با کلی حرف و حدیث، قانعت کردیم که بریم واکسن بزنی.

چون بابایی خیلی کار داشت با عمه زهرا رفتیم.😁

وقتی که رسیدیم مرکز بهداشت، آروم بودی اما بعد کم کم استرس گرفتی و گفتی که نمیخوای واکسن بزنی.😑

تا این مرحله باز هم خیلی بی قراری نکردی اما وقتی که رفتیم توی اتاقِ واکسن، اصلا راضی به واکسن زدن نمی شدی و خانوم حیدری که مسئول واکسنت بود بعد از دادن قطره فلج اطفال، دید که نمیتونه واکسنت رو بزنه و آقای صادقی رو صدا زد تا بزنه. دیگه به هیچ وجه نمی نشستی و گریه می کردی.😣

می گفتی مامانی بگو یه لحظه صبر کنند. الهی بمیرم میخواستی یعنی فرجی بشه تا واکسن نزنی😐

اشک می ریختی و من و خانوم حیدری گرفتی من و آقای صادقی واکسنت رو زد و شما جیغ کشیدی. بغلت کرده بودم و پابه پای اشکهای تو، اشک ریختم.☹

امیرعباس هم بغل عمه بود و آرام به تو نگاه میکرد.🤗

خونه که رسیدیم هنوز درد زیادی نداشتی و با ساجده رفتی کلاس. ظهر بابایی یه لپ لپ برات جایزه گرفت به خاطر زدن واکسنت که یه عروسک خرسی آبی رنگ توش بود.😙

تا شب بیحال بودی و دستت رو تکون نمی دادی. شب تب کردی و مجبور شدیم بهت آستامینوفن بدیم و پاشویه ات کردیم و تا فردا ظهر توی تب می سوختی.😯

شب سختی رو گذروندیم. توی خواب گریه می کردی و می گفتی مامانی درد می کنه دستم. و من کاری از دستم برنمی اومد.😣

دوشنبه که روز تولدت بود بهتر شده بودی.😊

میخواستی برات تولد بگیرم اما هم من بعدازظهر کلاس داشتم و هم شما هنوز کامل خوب نشده بودی.

امسال به خاطر محرم نمیخواستم برات تولد بگیرم اما شما اصرار داشتی که بگیریم و گفتی که دست نی زنیم و آهنگ هم نمی گذاریم فقط بچه ها رو میگیم بیان.😉

و بالاخره به این نتیجه رسیدیم که بگذاریم سه شنبه ۲۶ شهریورماه که سومین ماهگرد داداشی هم بود.

سه شنبه صبح من توی مدرسه تون با معلمتون جلسه داشتم. معلمتون خانوم مطلبی بود و انگار خیلی مهربون بود و ازش خوشم اومد. یه کم در مورد وسایل موردنیازتون و روشها و کلاس بندیتون صحبت کردند و جشنتون هم روز یکشنبه ۳۱ شهریورماه هست توی مدرسه تون.😁

وقتی که اومدم خونه، خیلی خسته بودم و وقتمون هم کم بود تا هر چه گفتم بگذار فردا صبح تولدت رو بگیریم قبول نکردی و گفتی شما به من قول دادی.

حق با شما بود. 🤔

سریع آماده شدیم و کیک زبرا برات پخت با قالبی که برای تولدت خریدم. با عکست و خامه تزیین کردم.

یه کیک کوچولو هم فاطمه خاله اشرف زحمت پختش رو کشید واسه ماهگرد امیر عباس که میخواستم روی اون هم عکسش رو بگذارم که نشد.

با بابایی و مائده و بچه ها با بادکنک سالن رو تزیین کردیم‌و یه جشن کوچولوی بی سروصدا واست گرفتیم با حضور بچه ها (محمدرسول، امیرمهدی، نجمه سادات، محمدجواد، فاطمه سادات، ریحانه و یگانه سادات، شمیم، عرفان و فاطمه)

خوش گذشت. همین که با بچه ها بودی خوش بودی و برات کافی بود.😘😄

با بچه ها پیدا خوردن و کیک. بعد هم توی اتاقت رفتید و بازی کردید.

تولدت مبارک باشه عزیز دلم😍

امروز هم رفتیم واست کیف مدرسه خریدیم از کوچه تلفنخونه. داداشی رو پیش خانومجون گذاشتیم و با بابایی و شما رفتیم. اول کیف عکسدار و چرخدار میخواستی اما با توصیه ی ما بالاخره راضی شدی که کیف دیگه ای که جنس مرغوب داشته باشه و سبک هم باشه بخری.

وای که چقدر ذوق مدرسه رفتن رو دارم گلم.

پریروز بابایی فرم مدرسه ات رو تحویل گرفت.

چقدر بزرگ و خانوم شدی توی لباسهای مدرسه ات عزیزم.

امیدوارم بتونی همه ی مراحل زندگیت رو با موفقیت پشت سر بگذاری نفسم.😙😙😙



امروز برایم تکرار آن روز فراموش ناشدنی است...

روزی که

پلک جهان می پرید

دلم گواهی می داد

اتفاقی می افتد...

و لحظاتی بعد

فرشته ای از آسمان فرود آمد در دامان من

دنیا صدای گریه کودکی را شنید که امروز تنها بهانه برای خندیدن من است...

امروز روزی است که تو به دنیا آمدی...





 

زیبای من

 

تو دختر متولد شدی برای همیشه پاک بودن

تو دختر متولد شدی برای همیشه زیبا بودن

تو دختر متولد شدی برای لطیف بودن

تو دختر متولد شدی برای عشق ورزیدن

دخترم تولدت مبارک








زندگیم یعنی فرزندانم😍😍😍😍😍



😙😙😙😙😙😙😙😙😙😙😙😙😙

پسندها (10)

نظرات (7)

✿‿✿𝑀𝑜𝑏𝑖𝑛𝑎✿‿✿✿‿✿𝑀𝑜𝑏𝑖𝑛𝑎✿‿✿
29 شهریور 98 22:00
تولدت مبارک ساره خانومی خوشگل😍😍😍
واکسن شش سالگیت هم مبارک باشه ماشاءالله دیگه خانوم شدی😚😚😚😚
مامانی
پاسخ
مرسی عزیزمممممم😘😘😘

29 شهریور 98 22:43
تولدت مبارک باشه ساره جان
🎂🎂🎂🎈🎈🎈
منم واکسن ۶سالگیم و توی ۷سالگی زدم
اینقدر که می ترسیدم حاضر به واکسن زدن نمی شدم
تا اینکه یه روز با زنداییم که ایشون هم علوم آزمایشگاهی خوندن
به من گفتن می برمت پیش دوستم و بهش میگم اروم بزنه
تا بالاخره من قبول کردم و راضی شدم😁😁
مامانی
پاسخ
😁😁😁
زهرا‌بانوزهرا‌بانو
30 شهریور 98 9:10
تولدت مبارک ساره جان. انشاالله همیشه زیر سایه پدر و مادرت شاد و سلامت باشی
مامانی
پاسخ
ممنون عزیزم بابت دعای خوبت
عمه فروغعمه فروغ
30 شهریور 98 11:47
شش سالگیت مملو از لحظه های شیرین ساره جونی😘
مامانی
پاسخ
مرسی گلم😘
❤️Maman juni❤️Maman juni
4 مهر 98 6:30
دیگه کم کم داره خانمی میشه برا خودش گل دخترمون🌹🌹
مامانی
پاسخ
😊😊😊
یلدا
6 مهر 98 14:56
خوشگلی تولدت مبارکککککک.
ایشالله تب نکنی و زودی دستت خوب شه.😊😊😊😊
مامانی
پاسخ
ممنون عزیزم
خداروشکر دو سه روزه خوب شد.
mahsamahsa
10 مهر 98 9:31
ساره ی عزیزم تولدت مبارک باشه انشالله که زیر سایه پدر و مادر همیشه شاد باشی💐
مامانی
پاسخ
مرسی خاله جونممممم😊