عمو از میان ما رفت😣 (پستهای جامانده از آبان ماه)
عمو از میان ما رفت😣
همیشه تا نزدیکانمان کنارمان هستند قدرشان را نمی دانیم.
این فلسفه ی همان عادت است.
وقتی از پیشمان می روند تازه می فهمیم چقدر خوب بودند و قدرشان را ندانستیم.
عمو احمد رفت.
تنها و غریب.
خسته از دردهای چندساله.
خسته از دیابت و درد کلیه و دست و پا.
و چقدر زود رفت.
خدایش بیامرزد.
دوشنبه ی هفته ی پیش (بیستم آبان ماه) بود.
شما که مدرسه بودی و من هم بیرون از خانه. وقتی اومدم عمه بهم گفت که عمو فوت شده.
خیلی ناگهانی گفت و اگه خاله اشرف پیشم نبود امیرعباس از دستم افتاده بود.
بدنم می لرزید.
تا دو سه ساعت همین حال را داشتم.
چند روز قبلش قند و فشارش بالا رفته بود و او را سریع به بیمارستان رسانده بودند و مغزش را عمل کردند.
چند روزی در کما بود و انگار دیگر تاب ماندن در این دنیای بی وفا را نداشت.
زینب ۶ساله اش هنوز درکی از مرگ ندارد و چون بیشتر اوقات پدرش در بیمارستان بستری بوده بهانه ای نمی گیرد.
اما کمی که بزرگتر بشه تازه درد بی پدری رو حس میکنه.
خدا به خانواده اش صبر بده.
برای شادی روحش فاتحه ای بخوانیم و صلواتی بفرستیم.