پاییز هم گذشت...
سه ماه گذشت.
پاییز هم به پایان رسید.
و چه پایان غم انگیزی برای ما داشت.
یلدایی که نداشتیم.
فقط در حال گریه و دعاییم.
دعا برای شفای زندایی که یک هفته ایست در کماست.
نمیدانم صلاح خدا را.
فقط از خودش میخواهم که راضیمان کند به رضایش.
در هر حال ما که مهربانتر از خدا نیستیم و نمی دانیم چه برایمان بهتر است...
سه ماه از دوران تحصیلی شما گذشت.
در این سه ماه تعطیلی های پی در پی داشتید به خاطر آلودگی هوا.
هوای اصفهان فوق العاده آلوده شده و آنفولانزا هم که به آن دامن زده.
درستون کلی عقب افتاده و این تعطیلی ها هرچند شما رو خوشحال میکنه اما مخصوصا به ضرر شما کلاس اولی هاست.
دیروز قرار بود براتون توی مدرسه جشن یلدا بگیرن که به خاطر آلودگی هوا تعطیل شدید.
امروز هم باز تعطیل شدید.
خدا به دادمان برسد با این آلودگی ها.
و الان شما نشانه های آ، ب، د، س، م، ر، اَ، او، ای را یاد گرفته ای.
نوشتن را دوست داری اما از خواندن بیزاری.
اوایل خوب بودی اما الان برای انجام تکالیفت خیلی غر میزنی و اذیتم می کنی.
میدونم برات سخته اما خوب اینها هم سختی های یادگرفتنه دیگه.
خطت خوبه و در بخش و صداکشی مشکلی نداری.
البته در ای چون ۴ شکل داره هنوز اشکال داری و گاهی گیج میشی که کدوم شکل ای رو باید استفاده کنی که طبیعیه.
موقع دیکته نوشتن و خواندن کتاب خیلی غر میزنی و گریه میکنی تا تمومش کنی.
نمیدونم چه روندی رو برات باید در نظر بگیرم.
البته از عملکرد معلمتون هم ناراضی ام.
آخه هر به چند روز تکالیفت رو می بینه و فقط هم تیک میزنه.
چند باری هم رفتم توی مدرسه و اعتراض کردم اما فقط چند روزی فایده داشته و بعد باز همون آش و همون کاسه.
تو خیلی دوست داری پایین تکالیفت برات چیزی بنویسه و تشویق میشی اما دو سه بار بیشتر برات چیزی ننوشته که البته اونم به خاطر گفتن من بوده🤔
حس میکنم شما بچه ها از معلمتون حساب نمی برین.
خیلی خانم مهربونی هستن اما ابهت یه معلم رو ندارن.
نمیدونم شاید هم چون معلم امیر مهدی رو می بینم که چقدر برای بچه هاش وقت میگذره انتظار بیشتری از معلم کلاس اول دارم.
اما در کل:
خیلی باسواد شدی.
اصلا باورم نمیشه که دختر من میتونه بنویسه و بخونه.
و چقدر هم دایره ی لغاتی که یاد گرفتی بالا رفته.
امیدوارم توی خوندن هم قویتر بشی.
با بازی و کلی ترفند وادار به خوندنت میکنم😊
عزیز دلم
امیدوارم بتونی مراحل زندگیت رو با موفقیت پشت سر بگذاری.
شاید قاطعیت من بعضی وقتها به نظرت سخت گیری باشه اما همش به خاطر خودته.
فکر نمی کردم اینقدر انجام تکالیف برات سخت باشه و خسته بشی چون پارسال اصلا اینطوری نبودی.
البته میدونم بیشترش تاثیرات بچه ی دومه.
خیلی داداشی رو دوست داری اما فوق العاده روش حساسی.
یه مقایسه هایی بین خودت و داداشی میکنی که من واقعا خنده ام میگیره.
مثلا میگی:
چرا من باید مشق بنویسم و داداشی بخوابه؟
چرا من باید برم مدرسه و شما توی خونه باشید؟
چرا لباسهای داداشی رو شما بهش می پوشونی؟
چرا شما غذاش میدی؟
چرا اونو بغل میکنی و دورش میبری و منو نه!!!
چرا بوسش میکنی؟
چرا ....
هرچند که همون لحظه که با داداشی حرف میزنم و قربون صدقه اش می رم اول همون کار رو برای شما میکنم اما...
فکر نمی کردم بچه داری اینقدر سخت باشه.
اما خوب بازم میگم که:
مادر بودن سخت ترین و شیرین ترین کار دنیاست😊