سارهساره، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 7 روز سن داره
زندگی عاشقانه ی مازندگی عاشقانه ی ما، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 4 روز سن داره

برای ساره ی گلم

روز بابایی

1393/2/24 16:37
نویسنده : مامانی
317 بازدید
اشتراک گذاری

ساره کوچولوی من سلام

الان شما بلاخره خوابیدی و من تونستم بیام پای سیستم و واست بنویسمخندونک

دیروز روز ولادت مولامون حضرت علی(ع) بود و چه روز فرخنده ایآرام

امسال اولین سالی بود که بابایی این عنوان قشنگ رو گرفته بود: بابامحبت

پریروز از کلاس که برمی گشتم با دایی سیدعلی رفتیم و یه لباس خوشگل واسه بابایی خریدیم و دیروز تقدیمش کردمخجالت

 

پریشب هم بابایی رفت و به انتخاب خودش واسه بابایی من و بابای خودش کادو خرید: یه کتاب واسه آقاجون به اسم موعودنامه (آخه آقاجون عاشق کتابه و یه کتابخونه بزرگ پر از کتاب داره و هیچ وقت از کتاب خسته نمیشه) و دو تا زیرپوش و دو جفت جوراب هم واسه باباحجی و دو تا جعبه شیرینی واسه هر دوشونجشن

 

پریشب شما خواب بودی و ما هرچی صبر کردیم بیدار بشی نشدی ما هم درها رو باز گذاشتیم و رفتیم پایین دیدن مادرینا واسه تبریک عید، که 5 دقیقه بعدش شما هم بیدار شدی و با صدات بابایی اومد بالا و شما رو بغلت کرد و اومدین پایین و اونجا کلی بازی کردی و خندیدیقه قهه

 

دیروز صبح عمه فاطمه اومده بود خونه ی مادرینا و ما هم یه کم رفتیم پایین و بعدشم مطهره و راضیه دخترای عمه فاطمه اومدن اونجا که ما اومده بودیم بالا واسه همین اومدن بالا و شما رو دیدن و کلی باهات حرف زدن و بازی کردن خندونکچشمک

(البته بماند که این چند روزه زیاد سرحال نیستی و از پریشب همینطور تب میکردی و دوباره خوب میشدی آب ریزش بینی پیدا کردی، مدام نق میزنی و حوصله نداری، غذا نمیخوری و فقط میخوای شیر بخوری که همش به خاطر اینه که داری آماده میشی واسه درآوردن دندونای بالاییت، الهی بمیرم که اینقدر اذیت میشی عزیزمگریه)

 

دیروز عصر هم رفتیم خونه ی آقاجون و یه کم هم اونجا بودیم، احمدآقا، خاله صدیقت، بعدشم عمه صدیق مامانی اومدن اونجا واسه تبریک عیدتشویق

دیشب هم خونه ی بابای حسن آقا جشن بود که سالهای قبل میرفتیم اما چون تو حالت خوب نبود امسال نرفتیمغمگین

 

 

 

پسندها (2)

نظرات (2)

مامان دلنیا
25 اردیبهشت 93 10:14
عزیزم نبینم جاییت درد میکنه. ایشالله هرچه زودتر مرواریدا در میاد و غذاهای خوشمزه که مامانی واست درست میکنه میخوری
مامانی
پاسخ
ممنون عزیزم، انشاءالله
هستی مامی
25 اردیبهشت 93 11:41
سلام عزیزم ممنونم که به وبلاگم سر زدی در باره اون سوالی که خصوصی پرسیده بودی ... نه عزیزم ولی ای کاش بودم حالا من یه سوال دارم براچی این سوال رو پرسیدی؟
مامانی
پاسخ
سلام عزیزم، خواهش میکنم، پاسختو به صورت خصوصی دادم