زیارتت قبول زائرکوچولوی من
عزیز دلم سلام
چند وقتیه که میخوام بیام و وبلاگتو به روز کنم اما خوب واقعا فرصت نکردم تا جمعه ی هفته ی پیش که مشهد بودیم و وقتی هم که اومدیم درگیر مهمونی های بعد از مشهد بودیم و بعدشم آقاجونینا اومدن و رفتیم دیدن اونا و خلاصه نشد که نشد!!!!!
خدا رو شکر اولین سفر شما به مشهد عالی بود و منم خیلی دوست داشتم البته مثل روزایی که تو رو نداشتم نمیتونستم به زیارت و دعا برسم اما خوب خدا رو شکر انشاءالله که امام رضا این زیارتو به خاطر تو بیشتر ازمون قبول کنه
بذار از اولش بگم:
ما برای رفتمون ساعت 6 بعدازظهر جمعه بلیط قطار گرفتیم از نوع درجه یکش تا هم شما بچه ها راحت باشین و هم ما.
اولش که سوار شدیم آروم بودی و شیرتو خوردی و خوابیدی اما دو سه دقیقه بعد از اینکه بیدار شدی شروع کردی به گریه کردن و این گریه کردنا همینطور ادامه داشت و به هیچ نحوی آروم نمیشدی فقط وقتی که قطار می ایستاد و واسه نماز که رفتیم پایین آروم بودی الهی بمیرم اینقدر گریه میکردی که به سکسکه می افتادی و وقتی هم که چند دقیقه توی بغل ما خوابت میبرد هنوز سکسکه های گریه ات ادامه داشت!!!!!!!!!
خودمم کلی پابه پات گریه میکردم نمیدونستم چکار کنم هرکسی میومد و یه تجویزی میکرد!!! فکر میکردم یه چیزیت شده و مریض شدی بازم خداروشکر که تنها نبودیم و آقاجونینا و دایی سیدعلی اینا هم همسفرمون بودن شب هم خودم نخوابیدم و همینطور نشسته بودم و شما توی دلم یکی دو ساعت خوابیدی
فهمیدیم از قطار و سروصدای اون میترسیدی واسه همین دیگه وقتی خواب میرفتی روی تخت نمیگذاشتمت.
خلاصه که به قول معروف اصلا چشممون جایی رو ندید صبح یه کم سرحال تر بودی و آرومتر و انگار یه کم به قطار عادت کرده بودی
بعد هم که رسیدیم مشهد با کلی دردسر دو تا سوئیت گرفتیم و یه کوچولو شما خوابیدی
اونجا خیلی بهمون خوش گذشت سفر خوبی بود خدا رو شکر، فقط یادم رفته بود کالسکه تو ببرم و اونجا همش بغل بابایی بودی و توی حرم پیش من
همسفریهامونم خوب بودن هر کی تو و محمدجوادو میدید میپرسید دوقلوان؟!!!با زندایی نوبتی نماز میخوندیم اون شماها رو نگه میداشت من نماز میخوندم و من نگه میداشتم اون میخوند.
چند روز اول به نسبت مشهد خلوتتر بود اما به شب جمعه که نزدیکتر میشدیم و مبعث جمعیت هم بیشتر و بیشتر میشد
بلیط برگشت هم گیرمون نمیومد و بلاخره با کلی این در و اون در زدن تونستیم دو تا بلیط هواپیما واسه جمعه بعدازظهر جور کنیم (آخه بابایی دیگه مرخصیش تموم شده بود و باید برمیگشتیم) و آقاجونینا هم بلیطشون واسه سه شنبه شد یعنی روز مبعث شب مبعث رو توی مشهد بودند و بعد برمیگشتند.
توی هواپیما راحت خوابیدی البته اولش گریه میکردی اما بعد شیرتو خوردی و خوابیدی
انشاءالله خدا قسمت همه ی اونایی که دلشون واسه حرم امام رضا(ع) پر میکشه بکنه...
اینم چند تا عکس:
صبح توی قطار که یه کم سرحالتر شده بودی:
ساره و محمدجواد توی رواق امام خمینی (محمدجواد همش واسه ساره ذوق میکرد و تا میدیدش میخندید!!!!)
توی اتاقمون:
ساره و محمدجواد توی صحن ؟ (یادم نیست!!!!!!!!!!!!)
ساره کنار رواق دارالحجه:
سحر میرفتیم حرم و شما اونجا بعد از نماز صبح تا وقتی که میخواستیم بریم خونه میخوابیدی
ساره توی رواق امام خمینی (پایین) (در حال ذوق کردن واسه بابایی):
شما و محمدجواد توی صف نماز که به هرنحوی بود سعی میکردیم آرومتون کنیم!!!
اینم همسفریت فاطمه سادات:
ساره در فرودگاه مهرآباد اصفهان:
دو سه تا عکس خوشگلم خاله راضی ازت گرفت که باید ازش بگیرم و واست بگذارم