اندر احوالات ساره
عزیز دلم سلام
امروز میخوام از کارایی که این روزها میکنی واست بگم البته اگه اجازه بدی(فعلا که روی پای من نشستی و همینطور میخوای دکمه های کیبورد رو بزنی)
این روزها داری هر روز شیرین تر از روز قبلت میشی
خدا رو شکر که دیگه از بیماری خبری نیست و شما سرحال و قبراقی
این روزا یاد گرفتی میگی عمَّ و ما کلی برات ذوق میکنیم و تو همینطور پشت سر هم تکرار میکنی مخصوصاً وقتی که عمه تو میبینی یا وقتی که میخواد بره و تو اینطوری بهش میگی که نره!
بلند بلند داد میزنی و جیغ میزنی، پامیشی وایمیسی و با دو تا دستای کووچولوت میزنی روی مبل و میز و هر چی که جلوت باشه و بلند بلند جیغ میزنی و میخندی و به ما نگاه میکنی که برات ذوق کنیم
تا بهت میگیم ساره دست دستی بکن شروع میکنی به دست زدن
دیگه اینکه تا میگیم ساره 3،2،1 شروع میکنی به داد زدن یا وقتی که دهنمون رو باز میکنیم به نشانه ی داد زدن جلوت تو هم شروع میکنی به داد زدن
یاد گرفتی موقع خداحافظی دستتو تکون میدی و اینطوری بای بای میکنی
تا میگیم ساره لالا خودتو به رختخوابت یا پتوت میرسونی و میخوابی
از غذا خوردنتم بگم که ماکارونی رو زیاد دوست نداری یعنی اونقدر که برنج رو با اشتها میخوری ماکارونی رو نمیخوری غذاهایی که با گوشت برات درست میکنم رو بیشتر از مرغ دوست داری مخصوصا اگه با قلم برات بپزم یا توی شیشه برات بپزم
عاشق میوه ای مخصوصا زردآلو و گیلاس و اگه میوه جلوت بگیریم دیگه غذا نمیخوری
عروسکای بوقیتو خیلی دوست داری و همینطور که چهاردست و پا میری توی دستت میگیری و وقتی که حرکت میکنی صدا میده و تو تندتر راه میری که بیشتر صدا بکنه و کلی ذوق میکنی
دیگه اینکه اگه بیدار باشی نمیگذاری ما هم بخوابیم، ظهرها که بابایی میاد و میخواد بخوابه اگه بیدار باشی و بابایی خوابیده باشه اگه یه لحظه ازت غافل بشم سریع خودتو به بابایی میرسونی و بیدارش میکنی و بابایی هم کلی برات ذوق میکنه
اصلا نمیتونی یه جا بشینی همش یا در حال چهارپایی رفتنی یا پاشدی به مبل و صندلی و میز و هر چی که جلوت باشه وایسادی قبلا وقتی که وایمیسادی دیگه نمیتونستی بشینی و وقتی خسته میشدی جیغ میزدی تا بشونیمت اما حالا دو سه روزه یاد گرفتی خودت بشینی
دوست داری همه چی رو توی دهنت کنی (مثل جاروبرقی شدی) و من باید مواظب باشم که چیزی روی فرشا نباشه که تو بخوری اما تو از یه جاهایی یه چیزای ریزو پیدا میکنی که من اصلا ندیدم اما خوبیت اینه که وقتی میگیم ساره چی داری میخوری دهنتو باز میکنی اما اگه کاغذ توی دهنت کرده باشی ما باید به زور دهنتو باز کنیم و کاغذو ازت بگیریم
سیم رو خیلی دوست داری و تا یه جا سیم میبینی خودت رو میرسونی بهش و کلی باهاش بازی میکنی
عاشق مُهری و وقتی که من میخوام نماز بخونم تا جانماز رو دستم میبینی دنبالم میای و میشینی کنارم تا مهرو برداری و توی دهنت کنی منم باید مهرا رو قایم کنم تا تو نبینی اما تازگیها فهمیدی زیر چادرم قایم میکنم و تا یه کوچولو چادرم توی نماز بالا میره خودتو میرسونی به مهر و برمیداری
دیگه اینکه نمیتونیم در ساختمون رو باز بگذاریم آخه تا در باز باشه میخوای بری بیرون و خودت رو به پله ها میرسونی و میخوای بری پایین
وقتی روی تخت میگذاریمت و میایم پایین تا لب تخت میای و به پایین نگاه میکنی و میترسی که بیفتی و عقب عقب میری و میشینی و به ما نگاه میکنی و گریه میکنی تا برت داریم
خیلی تخت رو دوست داری و کلی بازی میکنی و وقتی که تخت بالا پایین میره کلی ذوق میکنی
دیگه اینکه توی این ماه مقدس که ما روزه میگیریم با اینکه صدای تلویزیون خیلی کمه و لامپهای بالای سر تو هم خاموشه اما اکثراً بیدار میشی و میخوای با ما سحری بخوری
الانم دیگه نمیذاری بنویسم و داری همینطور نق میزنی که پاشم
راستی عکسای ساره هم در ادامه ی مطلبه اگه دوست داشتین ببینین
ساره در حال زردآلو خوردن:
ساره در حال شلیل خوردن:
ساره در حال بازی کردن با کنترل تلویزیون و عروسک بوقیش:
ساره وقتی که بهش گفتم ساره لالا که خودشو سریع به رختخوابش رسوند و خوابید:
ساره در حالیکه سعی میکرد از این مبل روی اون مبل بره و خودکارو برداره:
ساره وقتی که میخوابه و پتوش رو در آغوش میگیره:
ساره در خواب بعد از حمام خونه ی آقاجون:
ساره بعد از بیدار شدن از خواب خونه ی آقاجون:
ساره که واسه رفتن به خونه ی خاله اشرف آماده شده (آخه دیشب جشن تکلیف فاطمه بود و خاله اینا هم جشن گرفته بودن واسه فاطمه و هم افطاری میدادن)
کشهای خوشگلتو عمه زهرا واست اینطوری به موهات زده