عروسی
سلام عزیز دلم
الآن بلاخره شما خوابیدی و من تونستم بیام و واست بنویسم آخه وقتی بیداری تا ببینی کامپیوتر روشنه بدو بدو میای بشینی پای سیستم و دکمه های کیبورد رو فشار میدی خانوم مهندس!
چهارشنبه ی هفته ی گذشته یعنی شب ولادت حضرت معصومه (س) جشن عروسی پسر عمه جونت (سیدرسول) و عاطفه جون بود. اینقدر شما ذوق کرده بودی و دست میزدی
پنجشنبه بعدازظهر هم مراسم پاتختی انجام شد و شمام همینطور تا بقیه شعر میخوندند و دست میزدند مینشستی و دست میزدی الهی قربونت برم من:
اینم یه سری از عکسای شما توی عروسی: (یه تعدادی از عکساتم با دوربین عمه زهرا گرفتیم که وقتی به دستم رسید واست میگذارم)
ساره در تالار:
بقیه عکسا در ادامه مطلب
ساره خانه مادرینا در مراسم پاتختی:
همینطور به سطلی که به جای تنبک دست گرفته بودن و میزدن نگاه میکردی و منتظر بودی تا توی یه لحظه بگیری و خودت بزنی:
بلاخره موفق شدی سطلو بگیری و توش بزنی:
آخر شب که اومده بودیم خونه و شما کلی سرحال بودی:
و با روروئکت که از خاله مریم گرفتیم راه میرفتی:
بعدشم نشستی با جغجغه ات بازی میکردی:
بعدم دیگه خسته شده بودی و داشتی کش موتو توی دهنت میکردی: