گردش و پارک
سلام عزیز دلم
دیروز رفتیم خونه ی آقاجونینا، خاله اینا هم اونجا بودند
امیرمهدی به محض ورود تو کلی ذوق کرده بود و همینطور دنبالت میومد باهات دست میداد و می نشست کنارت اما تو اصلا محلش نمیگذاشتی و تا دستت میگذاشت جیغت هوا میرفت
اما امیرمهدی دست بردار نبود و تازه وقتی هم که متوجه منگوله های ساپورتت شد همینطور میومد کنارت و اونا رو میکشید و شما هم گریه میکردی
خلاصه که فیلمی شده بودینا
شب هم با خاله ها و دایی ها رفتیم پارک و کلی خوش گذروندیم
شما هم همینطور میخواستی بغل بابایی باشی و نمیدونم چرا همینطور نق میزدی انگار خیلی خسته شده بودی
بابایی بهت شام داد خوردی و بعدش من گذاشتمت توی کالسکه ی امیرمهدی و یه کم دور پارک گشتیم و شما توی کالسکه خوابت برد و تا آخر خواب بودی حتی وقتی هم که رسیدیم خونه بیدار نشدی
کلی خسته شده بودی دست خاله درد نکنه که کالسکه ی امیرمهدی رو آورده بود
خیلی خوش گذشت شام هم فلافل خریده بودیم و ساندویج درست کردیم و خوردیم کلی هم عکس گرفتیم که نمیشه توی وبلاگت بگذارم
خیلی دوستت دارم عزیزم