عزاداری
سلام عزیز دلم
این روزها مراسم عزاداری آقامون امام حسین(ع) همه جا برپاست
این چند شبه دو سه بار رفتیم روضه
یکشنبه شب رفتیم مسجد که هم عزاداری بود و هم قرائت حدیث کساء که هر هفته یکشنبه ها توی مسجد برگزار میشه شما هم آروم نشستی کنارم و با بهت و حیرت به همه جا نگاه میکردی و دور و بر خودم راه میرفتی
دوشنبه شب با خاله اشرفینا رفتیم مراسم عزاداری توی بزرگمهر (که ساجده اونجا مربی مهدکودکشونه واسه محرم)
اولش که رفتیم چراغها خاموش بود و شما جلوی خودم می ایستادی و نگاه میکردی و سینه میزنی (چند وقتیه یاد گرفتی سینه میزنی قربونت برم) اما بعد که چراغها رو روشن کردن شروع کردی به راه رفتن و اصلا نمی نشستی و منم مجبور بودم همینطور دنبالت راه برم و اصلا نگذاشتی بشینم تا می آوردمت کنارم تا بشینی پا میشدی و میخندیدی و می دویدی و میرفتی کنار نی نی های دیگه
خلاصه که نفهمدیدیم روضه چی شد
سه شنبه دیگه نرفتیم روضه گفتم میشینم توی خونه پای تلویزیون عزاداری میکنم آخه با این کارای تو که نمیشه روضه رفت اما آخر شب اینقدر پشیمون شدم که نرفتم خیلی دلم سوخت واسه همین گفتم هرطوری هست میرم روضه فوقش یه کم دنبالت راه میرم
دیشب دوباره با خاله اشرف و خاله مریم رفتیم روضه و چون شلوغ بود و امیرمهدی هم بود جایی نمیرفتی اما آخر کار دیگه خسته شده بودی و همینطور میگفتی بِ (یعنی بریم) و بای بای میکردی و جیغ میزدی تا بریم
امشب هم نمیدونم قسمتمون هست جایی بریم یا نه
این چند روز تا توی تلویزیون مراسم عزاداری رو می بینی و حسین حسین رو میشنوی یا وقتی بهت میگیم ساره حسین حسین بگو شروع میکنی به سینه زدن الهی قربون عزادار کوچولوم برم
الانم بیدار شدی و دیگه نمیگذاری بنویسم
راستی فردا یعنی جمعه 6 محرم مراسم شیرخوارگان توی سراسر کشوره که تصمیم دارم انشاءالله ببرمت به یاد علی اصغر حسین (ع)
خدایا فرج منتقم خون حسین مظلوم(ع) را برسان، الهی آمین