سارهساره، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 16 روز سن داره
زندگی عاشقانه ی مازندگی عاشقانه ی ما، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 13 روز سن داره

برای ساره ی گلم

اولین استخر و ساره

عزیزم سلام امروز برای اولین بار با هم رفتیم استخر قبل از رفتن که کلی ذوق داشتی و می گفتی میخوایم بریم استخر وقتی رسیدیم برات یه مایو خریدم که خیلی دوست داشتی و بهت هم میومد ️ وقتی رفتیم داخل، با نجمه و ریحانه رفتیم داخل قسمت بچه ها خیلی دوست داشتی: نیم ساعت اول، دستت فقط به کناره های استخر بود و راه می رفتی بعد خسته شده بودی و می گفتی می ترسم و به من هم می گفتی بیا کنار من توی آب به کم که اومدم کنارت و پاهام توی آب گذاشتم انگار احساس امنیت کردی و کم کم دوباره خودت راه می رفتی و من از کنارت رفتم. یه مدتی که گذشت دیگه دوست داشتی و توی آب راه می رفتی و فقط کنار استخر نبودی. یه کم هم به کمک ساجده روی آب خوابیدی و شما کرد...
29 دی 1396

دخترکم دوستت دارم

4 سال و 4 ماهگیت مبارک عزیزکم   دوستت دارم بى امان.. از ناز چشمانت كه بُگذرم.. از عطر نفسهايت.. از خرمن زلف سياهت... از خنده هاى جانانه ات... از شيرينى كلامت كه رد شوم... از گرماى آغوشت....نه!!! اين يكى ديگر كار من نيست.. ميدانى همان نه ماه كافى بود، كه قلبم وابسته شود به قلب كوچكت.. تمام دنيا و روياى من در سمت چپ سينه ى تو خانه دارد... ما با هم ريشه كرديم.. تو از آغاز و من از نو..     جان منی از این عزیزتر نمی شود جان منی و خوش به حالت که مادرت تو را مثل گوش ماهی هایی که خودش کنار دریا کشف کرده دوست دارد برایت یک مشت بوسه میفرستم باز هم هست از ...
25 دی 1396

سفر به مشهدالرضا

عزیزکم سلام   دو سه روزه که میخواستم این پست رو برات بگذارم اما فرصت نکردم. ما روز جمعه 15 دیماه همراه با آقاجون و خانومجون با قطار رفتیم زیارت امام رضا(ع) و روز پنجشنبه 21 دیماه  ساعت 7 صبح رسیدیم اصفهان.   خداروشکر سفر خیلی خوبی بود البته اونجا هوا خیلی سرد بود اما شور و حال خوبی داشت. خیلی شلوغ نبود مثل همیشه سه وقت نماز رو میرفتیم حرم. شما هم خیلی دوست داشتی و میگفتی کی میریم حرم؟ البته روز آخر دیگه خسته شده بودی و میخواستی برگردی خونه   یه بارم رفتیم بازار که شما گم شدی و اینقدر ما ترسیدیم که نگو (رفته بودی بالای پله برقی و از اون طرف رفته بودی بر...
24 دی 1396

پایان ترم اول مهدکودک

سلام عزیز دلم پنجشنبه 14 دی ماه 96 آخرین روز ترم اول مهدکودک شما بود.   و شما با امتیاز عالی این ترم را پشت سر گذاشتی پایان کلاس هم جایزه همراه با تقدیرنامه به شما و دوستانت توی کلاس اهدا شد و ازتون عکس گرفته شد.   دوست داشتم عکسات رو بگذارم اما فعلا گوشیم به کامپیوتر وصل نمیشه و نمیتونم برات بفرستم. انشاءالله در اسرع وقت برات میفرستم.   خیلی دوستت دارم عزیزم خداروشکر همه ی مطالب کلاست رو یاد گرفتی و حروف رو کامل میشناسی و ترکیب صامت و مصوت ها رو هم بلدی و همش سراغ ترم جدیدت رو می گیری و میگی کی میریم کلاس ...
24 دی 1396

اولین باران زمستانی☺️

دخترکم سلام سه شنبه پنجم دی ماه 96، اولین باران الهی بارید. خداراشکر شما هم کلی ذوق کرده بودی و میگفتی دلم میخواد زیر بارون راه برم. بارون قشنگی بود و در راه کلاس زیر بارون بودیم و خیلی خوشحال بودیم. فقط همینطور بهانه ی چتر می گرفتی و تا رسیدیم خونه به بابایی زنگ زدی تا برات چتر بخره. بابایی هم از سر کار که برگشت یه چتر خوشگل برات خریده بود و شما تا شب همینطور باز و بسته اش می کردی و می گفتی چرا دیگه بارون نمیاد؟! انشاالله که باز هم باران رحمت الهی بباره و شما هم با چترت بری بیرون ...
8 دی 1396

😊فاطمه ی عمو عروس شد😊

  عزیزکم دیروز یعنی جمعه اولین روز زمستانی فاطمه ی عمو عروس شد. پیوندشون مبارک باشه و انشاالله به پای هم پیر بشن. شما که از صبح اینقدر ذوق داشتی و میگفتی میخوایم بریم عقد. دیروز ظهر با بابا رفتیم برات ساپورت و زیرسارافونی خریدیم تا شب با لباس عروست بپوشی.( هرچند که تا شب دو سه بار لباست رو آوردی و پوشیدی و گفتی حالا باید بریم؟) راستی زینب هم دیروز ظهر تا شب خونه ی مادرینا بود و کلی با هم بازی کردید. شب که میخواستیم بریم لباساتو پوشیدی و دراز کشیدی پای تلویزیون و شبکه ی پویا رو میدیدی و همینطوری خوابت برد، بعد که میخواستیم بریم بیدارت کردیم که یه کم بدخواب شدی و خوابت می اومد و بعد هم که رفتیم عقد اولش حوصل...
2 دی 1396

😍یلدات مبارک عزیز دلم😍

  گلم سلام یلدای امسال هم گذشت و چه یلدای پرباری امسال سه بار یلدا رو با هم جشن گرفتیم جشن اول: چهارشنبه شب خونه آقاجونینا با خاله ها و دایی ها و حسابی خوش گذشت. هر کی یه چیزی برای سفره آورده بود و یه سفره ی قشنگ داشتیم: ژله بستنی، ژله تزریقی، کیک، حلوا، تخمه، هندوانه، شیرینی، شکلات و ... شام هم استانبولی بود که هر خانواده درست کرده بود و بین دستپخت ها مسابقه گذاشته شد و زندایی اکرم اول شد. چند تا مسابقه ی دیگه هم برگزار شد که زحمت تدارکش رو مهدی و امیرحسین کشیده بودند. خیلی خوب بود و یه شب به یاد ماندنی شد. جشن دوم: پنجشنبه صبح در مهدکودک مسجد جوادالائمه (ع) که تا ساعت 4 نیمه شب داشتم تدارکاتش رو آماده میکرد...
2 دی 1396