اولین باری که رفتی صحرای باباحجی
ساره جونم سلام الان که دارم می نویسم شما خوابیدی و من توی یه نور کم دارم مینویسم که شما بیدار نشی آخه خیلی خوابت سبکه و توی تاریکی هم راحت تر میخوابی البته الان از صدای زنگ تلفن بیدار شدی!!! و بابایی بغلت کرده و میخواد ببرتت پایین جمعه رفتیم صحرا، اولین باری بود که شما رو میبردیم یعنی از روزی که به دنیا اومدی منم دیگه نرفته بودم آخه هوا خوب نبود و ممکن بود سرما بخوری خیلی بهمون خوش گذشت، آش پختیم و خوردیم، عموها و زن عموهات همه بودند غیر از عمو اصغرت که اونم عصر اومد.. عمه ها هم بودند... تو هم انگار خوشحال بودی و کلی ذوق کرده بودی اینم عکسات: بقیه ی عکسا رو هم توی ادامه ی مط...
نویسنده :
مامانی
20:55