سارهساره، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 6 روز سن داره
زندگی عاشقانه ی مازندگی عاشقانه ی ما، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره

برای ساره ی گلم

اولین باری که رفتی صحرای باباحجی

ساره جونم سلام الان که دارم می نویسم شما خوابیدی و من توی یه نور کم دارم مینویسم که شما بیدار نشی آخه خیلی خوابت سبکه و توی تاریکی هم راحت تر میخوابی البته الان از صدای زنگ تلفن بیدار شدی!!! و بابایی بغلت کرده و میخواد ببرتت پایین جمعه رفتیم صحرا، اولین باری بود که شما رو میبردیم یعنی از روزی که به دنیا اومدی منم دیگه نرفته بودم آخه هوا خوب نبود و ممکن بود سرما بخوری خیلی بهمون خوش گذشت، آش پختیم و خوردیم، عموها و زن عموهات همه بودند غیر از عمو اصغرت که اونم عصر اومد.. عمه ها هم بودند... تو هم انگار خوشحال بودی و کلی ذوق کرده بودی اینم عکسات:     بقیه ی عکسا رو هم توی ادامه ی مط...
3 ارديبهشت 1393

تولد ریحانه

ساره جونم، عزیز دل مامان سلام چند روزه که میخواستم بیام و وبلاگتو به روز کنم اما واقعا فرصت نکردم آخه کلی تایپ گرفتم و تا پای سیستمم دارم تایپ میکنم البته اگه شما بگذاری خوب بگذار اول از هفته ی گذشته واست بگم   پنج شنبه ظهر آماده شدیم تا بریم خونه ی آقاجون، قرار بود دایی سیدعلی بیاد دنبالمون، شما هم دیگه صبر نداشتی و میخواستی بری بلاخره دایی اومد دنبالمون و رفتیم خونه ی آقاجون اونجا کلی بهت خوش گذشت خاله راضی چند تا عروسکاشو آورد تا باهاش بازی کنی کلی واسه عروسکها  ذوق کرده بودی و نمیدونستی با کدومش بازی کنی نمیدونستی با کدومش بازی کنی، هر کدوم رو که برمی داشتی حواست به یکی د...
3 ارديبهشت 1393

شیطنت های دختری

عزیز دلم ساره جونم سلام الان تازه از خونه ی عمو اصغرت برگشتیم (ختم انعام خانوادگی خونشون بود) الان شما خوابی.   حسابی اونجا خسته شده بودی و خوابت میومد و نمیخواستی بخوابی   این روزها خیلی تحرکت زیاد شده هر کسی که بلندت میکنه اولین چیزی که میگه اینه: چرا اینقدر سبک شده!!!!! دیگه قشنگ می نشینی بدون هیچ کمکی    با روروئکت تند تند راه میری. نمیخوای تنها باشی وقتی هم که میخوام توی آشپزخونه به کارهام برسم شما رو توی روروئکت میگذارم و شما برای خودت توی آشپزخونه رژه میری.   بقیه شو توی ادامه ی مطلب بخونید... چند وقتی گیر داده بودی به پردۀ آشپزخونه و تا حواسم بهت ن...
26 فروردين 1393

هفت ماهگیت مبارک عزیزم

ساره جونم سلام  عزیز دلم هفت ماهت هم تموم شد و وارد ماه هشتم از زندگیت شدی بهت تبریک میگم گلکم     امروز بردمت مرکز بهداشت واسه مراقبت 7ماهگیت خدا رو شکر گفتن قد و وزن و دور سرت همش نرماله و داره روی نمودار پیش میره الانم شما خوابی و من دارم واست مینویسم   خیلی دوستت دارم عزیزم ...
25 فروردين 1393

ساره خونه ی آقاجون

ساره جونم سلام   دیروز نزدیک ظهر بود که رفتیم خونه ی آقاجون، از دوشنبه دیگه آقاجونینا رو ندیده بودیم وقتی رفتیم خانوم جون گفت که آقاجون خیلی دلش برای شما تنگ شده بوده کلی هم بغلت کردند و باهات حرف زدند و بازی کردند.. شما هم کلی خوشحال شده بودی و می خندیدی   محمدجوادم اونجا بود طفلکی از یکشنبه شب که شب آخر روضه ها بود سرما خورده بود و دیروز تازه یه کم بهتر شده بود و این چند شبه همش تب داشته و مریض بوده این عکسیه که روز بعد از روضه ها ازش گرفتم که کلی گریه می کرد و دیگه نا نداشت: خدا رو شکر که بهتر شده خلاصه اینکه دیروز کلی بهمون خوش گذشت. دیروز ظهر ما داشتیم ناهار می خورد...
23 فروردين 1393

ساره با ظاهری جدید

عزیز دلم یادم رفته بود اینو برات بگم دو روز پیش عمه زری اومد و شما رو با خودش برد پایین بعد که برگشت بهم گفت چشماتو ببند، وقتی باز کردم تو رو اینطوری دیدم و کلی ذوقتو کردم: الهی قربونت برم عزیزم که اینقدر ناز شدی ...
23 فروردين 1393

گالری عکسهای نوروزی ساره

  سلام عزیزم امسال اولین سالی بود که شما همراه ما بودی   الان که دارم مینویسم شما تازه بیدار شدی و توی دلم نشستی و به کامپیوتر نگاه میکنی خدا رو شکر میکنم که تو رو بهمون هدیه کرد و به زندگیمون نشاط تازه ای بخشید   اینم چند تا عکس از شما در ایام نوروز:   این دو تا مال روز اول عیده:     خوشحال میشیم بقیه ی عکسها رو هم ببینید این با لباس راحتیه توی خونه است که تازه تنت کرده بودم اینجا خونه ی خانم جون بودیم و میخواستیم نماز بخونیم خوب می نشستی اما واسه احتیاط دو تا بالش کنارت گذاشتیم که نیفتی و رفتیم نماز خوندیم روز سوم عید جشن عقد پسر...
19 فروردين 1393