اولین جشن عروسی ای که رفتی
عزیز دلم سلام چند روزه که میخوام بیام بشینم خاطراتتو بنویسم اما خوب نزدیک عیده و خونه تکونی و در هم بودن خونه بهم فرصت این کارو نمیده میخوام از جمعه واست بگم جمعه نزدیک ظهر بود که رفتیم خونه آقاجون، اونجا بردمت حمام و بعدشم شما شیرتو خوردی و یه خواب راحت رفتی شب قرار بود بریم عروسی محسن برادر شوهرخاله ات آقارضا، واسه همینم به بابایی گفتم لباساتو آورد و با خانوم جانینا رفتیم عروسی خاله اشرف و خاله مریم هم اومده بودند شما اونجا اصلا نخوابیدی و با تعجب به همه جا نگاه میکردی موقع برگشتنمون هم چند تا عکس ازت گرفتم: این یه عکس با ساجده دخ...
نویسنده :
مامانی
9:55