اولین اسمی که یاد گرفتی
سلام عزیزم
ببخش که نتونستم این چند روزه بیام و وبت به روز کنم آخه اصلاً فرصت نمیکنم
اولا به این خاطر که خیلی شیطون بلا شدی و تا بیداری من اصلا نمیتونم پای سیستم بشینم الانم خوابی که من نشستم وگرنه ...
دوما اینکه وقتایی که فرصت میکنم یا باید بشینم قرآنمو بخونم یا اینکه بشینم و کارای عقب افتاده ی چرممو بکنم خلاصه اینکه خیلی خیلی وقتم پر شده و روزها هم که کوتاهه و انگار به هیچ کاری نمیرسم
بگذریم:
بذار اول بگم اولین اسمی که حدود یه هفته میشه که یاد گرفتی ساجده است که میگی داجده
همینطور توی خونه راه میری، جالبه حتی وقتی هم که خیلی حرص میخوری و یه چیزی رو میخوای دستاتو مشت میکنی و داد میزنی داجده!!!
ساجده خیلی دوستت داره و کلی باهات بازی میکنه و بغلت میکنه از همون موقعی که کوچولو موچولو بودی تا حالا کلا خیلی بچه دوسته شاید به همین علته که اول از همه اسم اونو یاد گرفتی با اینکه اسم سختی هم هست!
دیگه از کارات بگم که یاد گرفتی یه چیزی رو که دوست داری و نمیخوای به ما بدی تا میخوایم ازت بگیریم فرار میکنی و توی دستت محکم میگیریش و میگی منه
خودت دستاتو جلوت میگیری و انگشتاتو میشماری وقتی میگم یک، میگی دا (یعنی دو)، دِه (یعنی سه)
دیگه اینکه خیلی شعر چشم چشم دوابرو رو دوست داری و وقتی برات میخونم کلی ذوق میکنی و خودت هم میگی چِش چِش
کلا عاشق اینی که برات شعر بخونم و گوش بدی
وقتی ماست میخوای عمه بهت میگه ساره ماست میخوای نمیتونی بگی بله میخوام سرتو تکون میدی و میگی اوم
دیگه اینکه این روزها کارت شده عکسای کیف منو بریزی بیرون و برای هر کدومش کلی ذوق میکنی و بعدش میدی به من و میگی بِدیر (بگیر)
تا از خواب بیدار میشی یا وقتی که میایم توی خونه میدوی و اسباب بازیهاتو پخش اتاق میکنی و بازی میکنی عاشق عروسکاتی مخصوصا عروسک کلاه دار کچلت که صداداره اول از صداش میترسیدی و فرار میکردی و حتی گریه هم میکردی اما الان بغلش میکنی و همینطور میخوای برات دکمه شو بزنیم تا بخونه
این روزها دیگه نمیذاری گیر یا تل به سرت بزنم و تا میزنم برمیداری!
راستی این چند وقتی که نیومدم چند تا مناسبت هم بود که گذشت اول 28 صفر شهادت امام حسن مجتبی(ع) و پیامبر اکرم(ص)، بعدشم شهادت آقا امام رضا(ع) که روز سی ام صفر بود با هم رفتیم روضه انشاءالله که خدا قبول کنه
روز 29 صفر هم من آش پختم و همه ی خاله ها و عمه ها و زنعمو و زنداییهات رو هم دعوت کردم و دور هم بودیم و شما و امیرمهدی و محمدجواد هم مدام میخواستین برین بیرون و باید کلی مواظبتون میبودیم!
امسال شب یلدا نداشتیم آخه مصادف بود با شام 28 صفر که ما رفتیم روضه خونه ی دایی من، البته بعدش که اومدیم خونه عمه و بچه هاش و عمو احمدم اونجا بودن و یه کم دور هم بودیم و قرار شد یه صندوق قرض الحسنه ی فامیلی افتحاح کنیم و شام جمعه ی گذشته طی یه جلسه ی رسمی با حضور بقیه ی عموها و زنعموها این کار انجام شد انشاءالله که دوام داشته باشه
فعلا چیز دیگه ای یادم نمیاد
میخواستم عکس جدید ازت بگذارم اما متأسفانه دیروز گوشیم خراب شد و فکر کنم ویروسی شده و همه ی عکسایی که جدیدا ازت گرفته بودم هم پاک شده
انشاءالله هر چه زودتر عکسای جدیدی ازت میگذارم
خیلی خیلی دوستت دارم عزیزم