ساره بعد از حمام
عزیز دلم سلام
الان تو خوابی و بابایی هم رفته ورزش، منم از فرصت استفاده کردم و اومدم از امروزت برات بنوسم
امروز صبح ساعت 10 من داشتم باهات بازی میکردم و حرف میزدم که مادر تلفن زد و گفت ساره رو بیار ببرمش حمام، منم آماده ات کردم و رفتیم پایین(آخه خونه ی ما طبقه بالای خونه ی مادریناست) تا بری حمام
حمام کردن و آب رو خیلی دوست داری، توی حمام اصلاً گریه نمیکنی به جز وقتایی که گرسنه ات باشه و شیر بخوای!!
بعد هم از حمام آوردمت بیرون و لباساتو بهت پوشوندم و توی آفتاب نشستم و بهت شیر دادم، تو هم خوابت برد و چه خواب قشنگی
بعد هم آوردمت بالا و تا تو خواب بودی منم ناهارو آماده کردم (ماکارونی) امروز بابایی هم زود اومد خونه و تو که بیدار شدی کنار بابایی بودی تا من غذا پختنم تموم بشه
بعدازظهر مادر ختم انعام داشت (ختم انعام خانوادگی فقط عمه هات و زن عموهات که هر ماه خونه ی یکیمون برپا میشه البته بدون حضور آقایان!!!)، با هم رفتیم پایین، اونجا هم کلی باهات حرف زدند و بغلت کردند
نیم ساعتی هم خوابیدی اما زود بیدار شدی
بعد هم اومدیم بالا، چون خوابت میومد و توی شلوغی خوابت نمیبرد و کلافه شده بودی
حالا هم بیدار شدی و دیگه نمیذاری من بنویسم، فعلا...