خونه ی خاله
سلام به ساره ی گل خودم
الآن که دارم مینویسم برف قشنگی داره میاد و همه جا رو سفیدپوش کرده
حیف که نمیتونی توی این برفها بازی کنی فقط میتونی از پشت پنجره بیرون رو ببینی!!انشاءالله بزرگتر که شدی برف بازی هم میکنی
امروز صبح بابایی قبل از اینکه بره سر کار، ما رو رسوند خونه ی خاله اشرف
آخه میخواستیم یه کم چرم دوزی بکنیم (آخه مامانی و خاله هنرمندن و چرم دوزی بلدن) یه سری کارهای نمایشگاهی مثل کیف و دستبند و گردنبند و ...
شما هم مثل یه دختر خوب اونجا خوابیده بودی و به ما نگاه میکردی
بعدشم خاله مریم اومد اونجا با نجمه سادات و امیرمهدی که یعنی یه کم کمکمون کنه که البته امیرمهدی نگذاشت
(نجمه سادات سه سال و نیمشه و امیرمهدی هم فقط 22 روز از تو بزرگتره)
اینم عکس تو و امیرمهدی با هم:
اینم یه عکس دیگه تون که دوتاییتون داشتین به نجمه سادات نگاه میکردین:
بعد هم با خاله ها رفتیم در مغازه و خاله مریم واسه امیرمهدی یه شلوار لی خوشگل خرید (غصه نخوریا خودتم داری) و خاله اشرف هم یه لباس واسه فاطمه.
بعد هم اومدیم خونه که توی راه تو خوابت برده بود توی بغل من