نوروز و سیزده بدر ۹۹😉
نوروز امسال هم گذشت.
نوروزی که چند عید رو در دل خودش داشت و ما نتونستیم این عیدها رو با هم جشن بگیریم.
تولد امام حسین(ع)، حضرت عباس(ع) و امام سجاد(ع)😍
ببخش آقاجان که نتوانستیم براتون جشن بگیریم ولی توی قرنطینه ی خانگی دونات و نان خامه ای پختیم و با هم یه جشن کوچولو گرفتیم.😊
انشاالله سال آینده جبران خواهیم کرد.
ایام عید امسال همه را در خانه بودیم.
از شب دوم عید که خانوم جون و آقاجون رو دیدیم دیگه ندیدیم و دلمون براشون یه ذره شده اما خوب به خاطر خودشونه که نمی ریم خونه شون آخه خیلی نگرانشون که مبادا خدای ناکرده ناقل باشیم و اونا این ویروس لعنتی رو بگیرن.😣
واقعا حوصله مون سر رفته.
از روز هشتم عید آموزش شما دوباره از سر گرفته شد و خانومتون درس جدید داد.
هرچند که قبلش هم تکالیف نوروزی داشتی.
خسته شده ای و میگی مامانی اگه دوباره برم مدرسه فاطمه رو محکم بغلش میکنم دلم خیلی براش تنگ شده. (فاطمه دوست صمیمی شما توی کلاستونه😍)
اصلا دیگه حوصله تکلیف نوشتن رو نداری اما خوب چاره ای نیست باید ادامه داد.
توی تمرین ها و تکلیفهات مشکلی نداری و همه رو یاد گرفتی.
ریاضی خوبه، فارسی نوشتاریت خیلی خوبه روانخوانی هم خوبه اما خیلی علاقه به خواندن نداری و همش میخوای از زیرش در بری😁
قرآنت هم عالیه و علومت رو هم بلدی.
خداروشکر مشکلی از این بابت نداریم.
انشاالله که باقیمانده ی کتابهایت رو هم بدون اشکال یاد بگیری و موفق باشی.
امسال هم چه سالی شد برای کلاس اولی من!!!🤔
و اما از سیزده بدر امسال بگم:
امسال باید روز طبیعت رو در خونه میگذروندیم.
صبح توی تلویزیون دیدم که آقایی رفته بود سبزی آش بهره تا آش بپزن. به بابایی گفتم کاش ما هم سبزی آش داشتیم تا آش می پختیم.
یه کم بعدش بابایی گفت شما حبوبات رو آماده کن من می رم سبزی میخرم.
منم دست به کار شدم و سریع نخود و لوبیا رو خیساندم و بعدازظهر پختم.😊
ظهر بابایی الویه درست کرد و با هم خوردیم.
بعدازظهر واقعا حوصله ام سر رفته بود. شما هم رفته بودی پایین پیش عمه.
داداشی رو بغل کردم و رفتم پایین. دیدم شما و عمه نشستین پای تلویزیون.🙄
گفتم یعنی امروز سیزده بدره پاشین یه کم بریم توی حیاط.
چیپس و کاهو و عسل آماده کردیم و رفتیم بیرون.
یه کم نشستیم اما چون هو خیلی سرد بود و نم نم بارون هم میومد اومدیم تو.
گفتیم آش رو بپزیم که عمه پیشنهاد داد توی حیاط آتیش روشن کنیم و آش آتیشی بپزیم.
اولش بابایی مخالفت کرد اما بعد دیدیم که با یه بغل چوب و استامبولی و بساط آتیش اومد و رفت توی حیاط.
و آتیش روشن کرد و آش پختیم.
عمه فاطمه اینا هم اومدن و بهمون خیلی خوش گذشت.
و اینطوری توی خونه بساط سیزده بر بیرونی برپا کردیم و خاطره ای ماندگار برای خودمون از این سیزده کروواسی ساختیم.
خدایا:
کاری کن دوباره بتونیم در کنار عزیزانمان باشیم و شاد.
کاری کن از شرّ این ویروس خلاص بشیم.
دلم برای مسجدرفتن و مراسم های مذهبی مون خیلی تنگ شده و تمام غصه ام ماه رمضان که داره میاد اما این ویروس همچنان هست.
خدایا نکنه ماه رمضانمون هم به همین منوال بخواد بگذره😏
خدایا خودت به دادمان برس.
الهی آمین.
اینم بازیهای شما با فاطمه و عمورسول و خرگوشهای کوچولوی جورابی که با فاطمه درست کردین😊