سارهساره، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 13 روز سن داره
زندگی عاشقانه ی مازندگی عاشقانه ی ما، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 10 روز سن داره

برای ساره ی گلم

شیطنت های دختری

عزیز دلم ساره جونم سلام الان تازه از خونه ی عمو اصغرت برگشتیم (ختم انعام خانوادگی خونشون بود) الان شما خوابی.   حسابی اونجا خسته شده بودی و خوابت میومد و نمیخواستی بخوابی   این روزها خیلی تحرکت زیاد شده هر کسی که بلندت میکنه اولین چیزی که میگه اینه: چرا اینقدر سبک شده!!!!! دیگه قشنگ می نشینی بدون هیچ کمکی    با روروئکت تند تند راه میری. نمیخوای تنها باشی وقتی هم که میخوام توی آشپزخونه به کارهام برسم شما رو توی روروئکت میگذارم و شما برای خودت توی آشپزخونه رژه میری.   بقیه شو توی ادامه ی مطلب بخونید... چند وقتی گیر داده بودی به پردۀ آشپزخونه و تا حواسم بهت ن...
26 فروردين 1393

هفت ماهگیت مبارک عزیزم

ساره جونم سلام  عزیز دلم هفت ماهت هم تموم شد و وارد ماه هشتم از زندگیت شدی بهت تبریک میگم گلکم     امروز بردمت مرکز بهداشت واسه مراقبت 7ماهگیت خدا رو شکر گفتن قد و وزن و دور سرت همش نرماله و داره روی نمودار پیش میره الانم شما خوابی و من دارم واست مینویسم   خیلی دوستت دارم عزیزم ...
25 فروردين 1393

ساره خونه ی آقاجون

ساره جونم سلام   دیروز نزدیک ظهر بود که رفتیم خونه ی آقاجون، از دوشنبه دیگه آقاجونینا رو ندیده بودیم وقتی رفتیم خانوم جون گفت که آقاجون خیلی دلش برای شما تنگ شده بوده کلی هم بغلت کردند و باهات حرف زدند و بازی کردند.. شما هم کلی خوشحال شده بودی و می خندیدی   محمدجوادم اونجا بود طفلکی از یکشنبه شب که شب آخر روضه ها بود سرما خورده بود و دیروز تازه یه کم بهتر شده بود و این چند شبه همش تب داشته و مریض بوده این عکسیه که روز بعد از روضه ها ازش گرفتم که کلی گریه می کرد و دیگه نا نداشت: خدا رو شکر که بهتر شده خلاصه اینکه دیروز کلی بهمون خوش گذشت. دیروز ظهر ما داشتیم ناهار می خورد...
23 فروردين 1393

ساره با ظاهری جدید

عزیز دلم یادم رفته بود اینو برات بگم دو روز پیش عمه زری اومد و شما رو با خودش برد پایین بعد که برگشت بهم گفت چشماتو ببند، وقتی باز کردم تو رو اینطوری دیدم و کلی ذوقتو کردم: الهی قربونت برم عزیزم که اینقدر ناز شدی ...
23 فروردين 1393

گالری عکسهای نوروزی ساره

  سلام عزیزم امسال اولین سالی بود که شما همراه ما بودی   الان که دارم مینویسم شما تازه بیدار شدی و توی دلم نشستی و به کامپیوتر نگاه میکنی خدا رو شکر میکنم که تو رو بهمون هدیه کرد و به زندگیمون نشاط تازه ای بخشید   اینم چند تا عکس از شما در ایام نوروز:   این دو تا مال روز اول عیده:     خوشحال میشیم بقیه ی عکسها رو هم ببینید این با لباس راحتیه توی خونه است که تازه تنت کرده بودم اینجا خونه ی خانم جون بودیم و میخواستیم نماز بخونیم خوب می نشستی اما واسه احتیاط دو تا بالش کنارت گذاشتیم که نیفتی و رفتیم نماز خوندیم روز سوم عید جشن عقد پسر...
19 فروردين 1393

میخوای چهاردست و پا راه بری

  عزیز دلم سلام هر روز که میگذره کارهای تو هم جدیدتر میشه و تلاشت بیشتر   چند روزیه که داری تلاش میکنی چهاردست و پا راه بری نمیخوای سینه خیز بری خیلی داری تلاش میکنی   اولاش اصلا نمیتونستی سرتو بالا نگه داری و کنترلی روی دستات نداشتی فقط میتونستی پاهات رو کنترل کنی و زانوهات رو بالا نگه داری   اما دو روزه که دیگه میتونی سرت رو هم بالا نگه داری و داری تلاش میکنی که جلو بری     یه چیزی که جلوت باشه تلاش میکنی که با یکی از دستات بگیری اما کنترلتو از دست میدی و میخوابی روی زمین اما باز دست از تلاش برنمی داری   خدا رو شکر میکنم که سالمی و داری روال طبیعی...
19 فروردين 1393

پیشرفت جدید

عزیز دلم از وقتی یاد گرفتی دمر بیفتی هر چی که تلاش میکنی فقط میتونستی عقب عقب بری به جای اینکه پیش بری البته بعضی وقتها یه کوچولو هم جلو میرفتی که خیلی کم بود اما دو روزه که یاد گرفتی جلو بری میخوای چهاردست و پا بری اما هنوز کامل یاد نگرفتی و نمیتونی درست سرتو بالا بگیری و بری واسه همینم به سرت بیشتر تکیه میکنی به جای دستات و پاهات رو بالا میاری و جلو میری این جلو رفتنت هم البته ماجرا داره: پریروز خونه ی آقاجون بودیم و خوابیده بودیم و شما داشتی واسه خودت بازی میکردی همینطوری که دمر افتاده بودی خاله مریم هم یه کم جلوتر از تو خوابیده بود و سرش طرف شما بود یهو دیدیم شما جلو رفتی و موهای خاله رو گرف...
14 فروردين 1393

سیزده بدری که بود و نبود

ساره ی گلم سلام دیروز سیزده بدر بود اولین سیزده بدری که شما با ما بودی   اما ما امسال جایی نرفتیم به احترام مادرم فاطمه ی زهرا(س). آخه امسال دهه فاطمیه با سیزده بدر مصادف شده بود و دیشب شب شهادت ایشون بود دلم نمیومد جایی بریم و خوش بگذرونیم با خاله مریم و اشرف و راضیه خونه ی آقاجون بودیم و کارهای روضه رو میکردیم   دیروز صبح زود هم شما خواب بودی با امیرمهدی و نجمه سادات گذاشتیمتون پیش خانوم جون و رفتیم روضه بعد که برگشتیم شما توی دل خانوم جون بودی و امیرمهدی هم کنارش داشت گریه میکرد و خانوم جون تکونش میداد و حرف میزد تا آروم بشه آخه هر دوتون گرسنه شده بودین دیشب هم به هر دو تون مشکی پوش شدین به احترام...
14 فروردين 1393

به من شبیه تری یا بابایی

عزیز دلم   این عکس شماست در کنار من و بابایی     عکس سمت چپی که عکس توئه، عکسای سمت راستی بالایی منم و پایینی باباییه   به نظر شما دوستان ساره جون من بیشتر شبیه باباشه یا مامانش؟ ...
10 فروردين 1393

روضه های آقاجون

ساره ی گلم سلام     این دو روزه خونه نبودم که بیام به وبلاگت سر بزنم آخه روضه های آقاجون شروع شده و ما این دو روز اونجا بودیم دیشب با بابایی اومدیم خونه و عصر دوباره میریم   امسال عیدمون فاطمیه و انشاءالله که بتونیم فاطمی باشیم روضه های آقاجون دهه ی فاطمیه به مدت 10 شبه، امسال سال اولیه که شما، امیرمهدی و محمدجواد توی روضه ها حضور دارین   امسال زیاد نمیتونم به روضه ها گوش بدم آخه بیشترشو توی اتاقم و در کنار تو، یا شیر میخوای یا میخوای به حال خودت بازی کنی، زیادم حوصله نداری آخه توی شلوغی خوابت نمیبره و اگه هم بخوابی زود بیدار میشی   سال دیگه شما راه میری و دیگه بیشتر از امسا...
10 فروردين 1393