سارهساره، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 20 روز سن داره
زندگی عاشقانه ی مازندگی عاشقانه ی ما، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 17 روز سن داره

برای ساره ی گلم

سمنوپزان

سلام عزیزم یکشنبه و دوشنبه ی این هفته یعنی ۶ و ۷ اسفندماه، خاله خونه ی آقاجونینا مراسم سمنوپزون داشت برای اولین بار خیلی جالب بود و زیبا شنبه دیگ مسی سمنو رو آوردن و یکشنبه، صبح زود آقای غضنفری که برای پخت سمنو اومده بود کارش رو شروع کرد. ما هم صبح زود رفتیم اونجا و بعدش رفتیم کلاس و بعد از کلاس دوباره رفتیم اونجا همه همسایه ها و فامیل می اومدن و سمنو رو هم می زدن و حاجت می طلبیدن ما هم خیلی هم زدیم و حاجت خواستیم کلی هم دور دیگ نقش حاجاتمون رو کشیدیم و از خدا خواستیم بهمون بده مثلا نقاشی یه بچه دوقلوی دختر و پسر کشیدیم که انشاالله خدا نصیبمون کنه (آخه شما همش وقتی ازت میپرسن ساره خواهر میخوای یا برادر؟ میگی...
11 اسفند 1396

گالری عکسهای ساره،امیرمهدی و محمدجواد-اسفندماه ۹۶

سلام عزیزم یه روز عصر قبل از شروع روضه زندایی جون شما و امیرمهدی و محمدجواد رو دو ساعتی برد خونه شون تا یه کم بازی کنید و تفریح و بعد بیاین روضه اینم عکسایی که زندایی جون از شما سه تا گرفته شماها هم ژست گرفتین و عکس گرفتین ...
5 اسفند 1396

روضه های آقاجون- دهه فاطمیه (۲۵ بهمن تا ۴ اسفند ۹۶)

نفسم سلام روضه های امسال آقاجونینا هم دیشب به پایان رسید. امسال یک سال بزرگتر شده بودی و مثل پارسال خیلی شیطنت نمیکردی. گاهی با امیرمهدی و محمدجواد بازی می کردی اما هر چه بزرگتر می شوی روحیه ات با آنها که پسرند متفاوت تر می شود و زیاد نمی توانی باهاشون که بازی پسرانه می کنند بازی کنی. دخترکم روحیه ی دخترانه داری گاهی هم با مرضیه یا محمدرسول بازی میکردی و گاهی به حال خودت می نشستی و نقاشی می کشیدی و ... کمی هم سرما خوردی و سرفه و ... که خداراشکر داری بهتر می شوی. ده شب گذشت و شما هر روز برای رفتن به خونه ی آقاجونینا لحظه شماری می کردی هرچند بعضی اوقات خسته می شدی یا با بچه ها دعوا می کردید ولی خوشحال بودی از اینک...
5 اسفند 1396

برف!!!!!!

سلام عزیزکم این پست رو هم به علت قطعی نت الان میفرستم هشتم بهمن ماه برف برف برف خدایا خواهش میکنم همینطور برف بیاد این دعای امروز امیرمهدی بود که با ساره توی برف کمی که داشت می بارید از کلاس به خونه می اومدند. همون موقع خیلی برف نیومد و زود قطع شد اما الان نیم ساعتی میشه که داره برف میاد شما هم کلی ذوق کرده ای و همش میری پشت شیشه برف رو میبینی و میگی خدایا برف بیاد. ترس از این داری که دوباره قطع بشه و میگی مامان بیا برف رو ببین الان تموم میشه ساعت 7 شب هست تابعد ساعت ۱۲شب: بارش برف تمام شد و شما باز به آرزوی خود که درست کردن آدم برفی هست نمیرسی اما شکر که دو سه ساعتی بارید. امیرمهدی و ساره در ...
13 بهمن 1396

ساره میزبان محمدجواد😁

گلم سلام این پست رو ۵ بهمن ماه نوشتم اما نتم قطع بود حالا برات میفرستم امروز پنجمین روز از دومین ماه زمستانی ماست. ️ دیروز عصر مهمون داشتی یه هم بازی عزیز که اومده بود باهات بازی کنه: محمدجواد دیروز ظهر محمدجواد زنگ زد و گفت که عصر میخواد بیاد و باهات بازی کنه اینقدر با هم بازی کردید و خوشحال بودید که نگو خدارو شکر خیلی بهتون خوش گذشت (مخصوصا شما که همیشه وقتی از کلاس یا بیرون میایم خونه گریه می کنی و میگی من دوباره تنها میشم بقیه آجی یا دادش دارن اما من میرم خونه تنهام چرا کسی خونه ی ما نمیاد ) محمدجواد هم اصلا دوست نداشت بره خونه شون و می گفت بازم میخوام بازی کنم صدای زنگ درو که شنید بلند گفت نه من نمیام...
13 بهمن 1396

شروع ترم دوم مهدکودک😉

سلام نفسم حالا که دارم برات می نویسم کامپیوتر رو روشن کردی و میخوای کارتونها زبان انگلیسیت رو ببینی (پرورش کودک دوزبانه) روزی چند ساعت می بینی حدود دو سه هفته ای هست البته اگه شبکه پویا بگذاره بینی پای کامپیوتر امروز ولی جلسه از ترم دوم مهدکودکت بود. دیشب که اینقدر ذوق داشتی و می گفتی فردا میخوایم بریم کلاس. امروز هم توی کلاس خیلی خوب بودی و با بچه ها حسابی بازی کردیم و شعر خوندین و مرور درسهای ترم قبلتون خدارو شکر که عاشق یادگرفتنی عزیزم ...
1 بهمن 1396

گالری عکسهای ساره_دی ماه 96_مشهد

ساره جلوی کوپه مون در حال تماشای مناظر بیرون قطار   ساره و دوست جدیدش آقامحمد در هتل               ورود ما همیشه از صحن انقلاب بود و شما هر بار تا گنبد رو میدیدی می گفتی مامان، امام رضا رو ببین و چند دقیقه ای می ایستادی و زل میزدی به گنبد                                                       &n...
30 دی 1396

اولین استخر و ساره

عزیزم سلام امروز برای اولین بار با هم رفتیم استخر قبل از رفتن که کلی ذوق داشتی و می گفتی میخوایم بریم استخر وقتی رسیدیم برات یه مایو خریدم که خیلی دوست داشتی و بهت هم میومد ️ وقتی رفتیم داخل، با نجمه و ریحانه رفتیم داخل قسمت بچه ها خیلی دوست داشتی: نیم ساعت اول، دستت فقط به کناره های استخر بود و راه می رفتی بعد خسته شده بودی و می گفتی می ترسم و به من هم می گفتی بیا کنار من توی آب به کم که اومدم کنارت و پاهام توی آب گذاشتم انگار احساس امنیت کردی و کم کم دوباره خودت راه می رفتی و من از کنارت رفتم. یه مدتی که گذشت دیگه دوست داشتی و توی آب راه می رفتی و فقط کنار استخر نبودی. یه کم هم به کمک ساجده روی آب خوابیدی و شما کرد...
29 دی 1396

دخترکم دوستت دارم

4 سال و 4 ماهگیت مبارک عزیزکم   دوستت دارم بى امان.. از ناز چشمانت كه بُگذرم.. از عطر نفسهايت.. از خرمن زلف سياهت... از خنده هاى جانانه ات... از شيرينى كلامت كه رد شوم... از گرماى آغوشت....نه!!! اين يكى ديگر كار من نيست.. ميدانى همان نه ماه كافى بود، كه قلبم وابسته شود به قلب كوچكت.. تمام دنيا و روياى من در سمت چپ سينه ى تو خانه دارد... ما با هم ريشه كرديم.. تو از آغاز و من از نو..     جان منی از این عزیزتر نمی شود جان منی و خوش به حالت که مادرت تو را مثل گوش ماهی هایی که خودش کنار دریا کشف کرده دوست دارد برایت یک مشت بوسه میفرستم باز هم هست از ...
25 دی 1396