15 ماهگیت مبارک عزیز دلم
سلام عزیز دلم
یه ماه دیگه هم گذشت و شما از دیروز وارد ماه شانزدهم زندگیت شدی
بهت تبریک میگم عزیزم
15 ماه کنارمون بودی با خنده هات خندیدیم و با گریه هات اشک ریختیم و با بازیهات بازی کردیم
امروز بردمت مرکز بهداشت واسه کنترل وزن و قدت و سرت که خداروشکر همه اش نرمال بود و خوب قدت 9کیلو و 900 گرم بود و قدت 78 سانتیمتر و دور سرتم دقیق یادم نیست انگار گفت 46/6 هر چی که بود نرمال بود و رشد طبیعی. خداروشکر
حالا بگذار از این چند روزه برات بگم:
شنبه اربعین حسینی بود و ما با خانومجون و خاله مریم و عمه زهرا و مادرینا رفتیم مسجد نوربلند که دایی عباسعلی (دایی بابایی) روضه داشت روضه ی خوبی بود انشاءالله که خدا عزاداریهامون رو قبول کنه
دوشنبه خانومجون و آقاجون و خاله راضی رفتن مشهد خوش به حالشون انشاءالله به زودی قسمت ما هم بشه
شبش با مادرینا رفتیم دیدن عمو محمود اونجا هر چی رو برمیداشتی عرفان ازت میگرفت اصلا دلش نمیخواست تو مرکز توجه باشی و مدام اسباب بازیهاشو ازت میگرفت و میخواست جلب توجه کنه، بعدشم رفتیم خونه ی عمه فاطمه دیدن شوهر عمه (عباس آقا) که از کربلا اومده بودن، خونه ی عمه خیلی خوشحال بودی و همش اینطرف و اونطرف میرفتی و بازی میکردی
دیشب هم رفتیم دیدن حسن آقا (شوهر خاله مریم)، عمو آقامهدی (عموی مامانی) و حاج آقارسول (شوهر خاله زهرا) که همشون از کربلا اومده بودن خوش به حالشون امسال هر کی رو میشنیدیم رفته بود کربلا انشاءالله خدا قسمت ما هم بکنه
الان شما خوابیدی و منم دیگه باید پاشم برم سر غذام
اینم چند تا عکس از شما:
خونه ی آقاجونینا در حال سوت زدن، الهی قربونت برم قشنگ توی سوت فوت میکردی و سوت میزدی و اینقدر از این کار لذت میبردی و میخندیدی که نگو
روضه توی مسجد نوربلند که طبقه ی بالای مسجد بودیم و شما همینطور می ایستادی و از پشت نرده ها پایین رو نگاه میکردی و سینه میزدی
اینم شما در کنار نجمه سادات در حال تماشای عزاداری: