22 بهمن
ساره خانومی مامان سلام
الان که دارم مینویسم شما دمرو روی بالش خوابیدی و داری به من نگاه میکنی
امروز 22 بهمن بود، روز جشن ملی ما، روز پیروزی انقلاب ما
امروز اولین 22 بهمنی بود که تو هم با ما بودی...
صبح با بابایی و عمه و تو رفتیم راهپیمایی، چقدرم که شلوغ بود، اصلا جای سوزن انداختن نبود، ما تا نزدیک میدان امام بیشتر نتونستیم بریم آخه ترسیدیم توی این شلوغی و بین این همه جمعیت خدای ناکرده بلایی سر تو بیاد، واسه همین ترجیح دادیم توی میدان نریم و برگردیم
خیلی برات عجیب بود آخه تا حالا اینقدر جمعیت ندیده بودی، توی کالسکه ات بودی و با تعجب به همه نگاه می کردی
یه قیافه ی متفکری به خودت گرفته بودی که نگو
الانم داری گریه میکنی و من باید بیام پیشت
نمیذاری که بیشتر واست بنویسم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی