واکسن 6 ماهگی
خانوم گلم دوباره سلام
پریروز یعنی شنبه 24 اسفندماه بردمت مرکز بهداشت تا واکسن 6 ماهگیتو بهت بزنند
البته دیروز 6 ماهت تموم شد اما خوب چون که فقط روزهای زوج واکسن میزنند بهم گفته بودند اگه یه روز زودتر هم شد بیارش چون که نزدیک عیده و تعطیلی ها شروع میشه
ساعت 9:30 بو که بابایی اومد و با هم بردیمت مرکز بهداشت
خدا رو شکر همه چیزت نرمال بود و مشکلی نداشتی
بابایی بغلت کرد تا واکسنت رو بزنند من که طاقتشو نداشتم از اطاق اومدم بیرون و با صدای گریه ی تو دوباره اومدم داخل اطاق و بغلت کردم تا آروم شدی
اشک توی چشمات جمع شده بود، دو تا واکسن بهت زدند یکی به پای چپت و یکی به پای راستت، قطره ی فلج اطفال هم بهت دادند
گفتند واکسنی که به پای چپت زدند دردناکه و باید مواظبت باشم و سرد و گرمش کنم تا کبود نشه و زودتر خوب بشه
وقتی اومدیم خونه بهت شیر دادم و خوابیدی، منم از فرصت استفاده کردم و واست سوپ درست کردم آخه باید از همون روز سوپ دادن بهت رو شروع میکردم
یکی دو ساعت بعدش بیدار شدی و بهت غذا دادم، قطره استامینیفن هم بهت دادم آروم شدی و خوابیدی
خلاصه که گذشت، انگار پریروز خیلی درد نداشتی اما عوضش دیروز از صبح تا شب آروم و قرار نداشتی و بغل من بودی (یعنی رفته بودیم خونه ی آقاجون تا با خاله ها و زندایی ها واسه روضه های آقاجونینا سبزی پاک کنیم آخه امسال روضه هاشون که ده شبه توی عیده از هشتم فروردین ماه شروع میشه اما خوب شما که نگذاشتی من سبزی پاک کنم)
شب که اومدیم خونه یه کم آروم شدی و خوابیدی
راستی دیروز یه لباس خوشگل، یه ساپورت کوچولو و یه جفت جوراب هم واسسه ی عیدت خریدم، مبارکت باشه گلم
حالا دارن زنگ در خونه رو میزنند برم ببینم کیه
فاطمه دوست مامانی بود با شوهرش آقامحمد، با شما رفتیم دم در و اومدیم، اولین بار بود که آقامحمد شما رو میدید، مثل همه گفت که شما شکل بابایی هستی
فاطمه جون هم کلی ذوقتو کرد و باهات حرف زد و شما هم خندیدی
الان هم دوباره دمرو افتادی و گریه میکنی باید بیام سراغت