آتلیه ی عکس
نفسم سلام
سه شنبه ی هفته پیش نوبت آتلیه داشتی برای مهدتون.
شاید خنده دار باشه ولی من خیلی استرسش رو داشتم و دوست داشتم عکسهات خیلی عالی بشه.😁
از چند روز قبلش تدارک لباسهات رو می دیدم و خداروشکر لباسهات جور شد و قشنگ هم شد. جمعه هم با خاله اشرف رفتیم و یه دست لباس و ساپورت برات خریدم.
یه لباس هم خاله زهره برات دوخت که واقعا عالی و زیبا شد. دست گلش درد نکنه😘
یه لباس زمستانی هم خودم برات دوختم با کلاه گرد، که بقیه گفتند قشنگ شده😊
دو سه تا ساپورت هم برات خریدم.
صبح سه شنبه، با زهرا و مامانش و زهراخانم دختر خاله صدیق رفتیم آتلیه، آخه نوبت آتلیه ی شما و زهرا دو ساعت پشت سر هم بود و قرار گذاشته بودیم تا با هم بریم.😄
شش دست لباس دنبالمون بود و کلی گیر و کش و ...
شما ده تا عکس داشتید که باید ازتون می گرفتند.
حسابی هم شماها خسته شدید و هم ما مامانها😊
آخه باید پشت سر هم لباس عوض می کردید و آماده ی عکس بعدی می شدید.
خداروشکر به نظرم عکسهاتون خوب شد حالا تا بعد که آلبوم ایتالیاییتون رو بهمون تحویل بدن و ببینیم چی شده😁
ساره جون و زهراجون موقع برگشت توی ماشین😘
ساعت ۱ بود که به خونه برگشتیم شما از بس خسته بودی هی بهانه می گرفتی و خوابت میومد.
اینجا بلاخره خندیدی و شد یه عکس ازت بگیرم😁
بعد هم ناهارت رو خوردی و تا شب خوابیدی.
شب هم که رفتیم خونه ی آقاجونینا واسه روضه هاشون.
عاشقتم گلمممممممم🤗