سارهساره، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 16 روز سن داره
زندگی عاشقانه ی مازندگی عاشقانه ی ما، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 13 روز سن داره

برای ساره ی گلم

روزهایی که گذشت

1399/3/12 12:34
نویسنده : مامانی
856 بازدید
اشتراک گذاری

دست و دلم به نوشتن نمی رود. انگار هنوز هم روحم آزرده است.

خسته ام.

خیلی حرفها برای گفتن دارم اما ...

چقدر روزها زود می گذرند...

چند تا پستی که باید برات می گذاشتم الان همش رو توی یک پست برات می گذارم.

منو ببخش عزیزم، حال روحی خوبی ندارم.

• شکوفاشدن استعداد ساره با کرونا(حباب)😁 25 فروردین 99

در این روزهای کرونایی شما حسابی استعدادت شکوفا شده و با دست هایت حباب هایی می سازی که من خودم اصلا نمی توانم این کار رو بکنم🙄









• ازدواج ساجده 4 اردیبهشت 99

دو روز قبل از شروع ماه مبارک رمضان یعنی شب جمعه 4 اردیبهشت ماه بلاخره ساجده و اقامحسن تصمیم گرفتند که با یه مراسم ساده برن سر خونه و زندگیشون.

اخه چند ماهی بود که می خواستن جشن بگیرن اما هر بار به دلیلی لغو شد اول بهمن ماه بود، بعد اسفند که کارهاشون رو هم کرده بودند و تالارهم گرفته لودند اما به خاطر کرونا مراسمشون منتفی شد.

یه لباس مجلسی خرید و یه ارایش مختصر پیش جاریش که ارایشگر بود و یه مهمونی خودمونی و ساده، فقط ما خاله ها بودیم بدون شوهرامون و دایی ها و زندایی ها و عموها و عمه هاش.

چند ساعتی با هم بودیم با حفظ فاصله.

شب خوبی بود و یه ساعتی شادی کردیم و بعد هم عروس کشون و نورافشانی و بعد هم رسوندیمشون خونه شون و خداحافظ.

داخل هم نرفتیم فقط بدرقه شون کردیم و براشون ارزوی خوشبختی کردیم. شما بچه ها هم (ساره، امیرمهدی، محمدجواد و محمدرسول) به اصرار عروس و داماد در ماشین عروس بودید و حسابی بهوون خوشگذشت.

انشاالله که خوشبخت بشن.

محمدجواد، یگانه، ساره و امیرمهدی جان😊



ساره و یگانه😍





امیرعلی جان



محمدرضاجان



و امیرعباس جان



• 11 اردیبهشت تولد مامانی

امسال خیلی سورپرایزم کردین، شما و بابایی.

همینطور صبح تا شب دو سه بار همینطور گفتی مامانی شما نباید بیای پایین، ما کار داریم.

من و عمه می خوایم بریم جایی و بیایم😁

شب به خواست شما اومدم پایین و شما و عمه و بابایی سورپرایزم کردین.

کیک گرفته بودید و تا در رو باز کردم روی سرم نخ شادی پاشیدید و شعر خوندید و یه جشن کوچولو با هم گرفتیم.

مرسی عزیزانم که هستید😍

(چون با دوربین عکس گرفتیم فعلا عکس ندارم که بگذارم)

• 12 اردیبهشت روز معلم

غریبانه ترین روز معلمی که معلمان تا حالا درک کرده بودند.

تا یه نعمتی رو داریم قدرش رو نمی دونیم اما وقتی از دستش میدیم می بینیم که چه نعمتی داشتیم و نمی دونستیم.

روز معلم رو به همه ی معلمان تبریک میگم مخصوصا به دایی جون عزیزت.

و یه تبریک ویزه به مامان محیا و حسام جان که دوستای نی نی وبلاگیت هستند.

و یه تبریک به معلم عزیزت خانم مطلبی که به صورت مجازی یه جشن کوچولو براش گرفتی و یه کارت پستال براش درست کردی و عکسش رو براش فرستادی و قرار شد وقتی که خانمتون رو دیدی کارت پستال رو براش ببری.







• یادگیری کامل حروف الفبا 13 اردیبهشت 99

بهت تبریک میگم عزیزم.

با وجود کرونا، باز هم خداروشکر توانستی با کمک معلمتون و آموزش های مجازی و آموزش های فوق العاده ی خانم رحمت در اینستا، حروف الفبا را به طور کامل یاد بگیری و باسواد بشی.

انشاالله یه کم که اوضاعم بهتر شد یه جشن الفبای کوچولو برات می گیرم.

هرچند که خیلی سخت بود با آموزش مجازی پیش رفتن و کلاس اولی بودن، اما خداروشکر به خوبی گذشت و الان هم مشکل چندانی در درسهایت نداری.

• رفتن زندایی از جمع ما😭 13 اردیبهشت 99

و اما غمگین ترین و باورنکردنی ترین پست این روزهای ما.

هنوز هم در مخیله ام نمی گنجد رفتن عاطفه از میانمان.

عاطفه ای که آخر اسفندماه تازه 30 سالش شد.

عاطفه ای که پر از عاطفه بود و الان جای خالی اش اتش به جانمان می زند.

عاطفه ای که در عرض کمتر از 9 ماه کل بیماری اش طول کشید و آخر هم دکترها از درمانش عاجز ماندند و با پر کشیدنش به آسمان جسمش از درد کشیدن خلاصی یافت و اما ما را در بهتی عظیم فرو برد و. ..

اصلا نمی توانم در موردش حرف بزنم.

اصلا نمی توانم قبول کنم که دیگر نیست!!!!!

شمیم 6 ساله اش چه کند با غم بی مادری که باور ندارد مرگ مادر را و حرفش این است: پیرها می میرند نه جوان ها😐

همین حالا که دارم می نویسم هم اشکهایم جاریست و قلبم انگار میخواهد از جا کنده شود.

روزهای سختی را می گذرانیم.

فقط زمان است که می تواند زخم قلبمان را التیام بخشد.



• شهر لگویی ساره😊 17 اردیبهشت 99

این روزها لگوهات رو برای داداشی آوردیم و شما بیشتر از اون اشتیاق برای بازی با لگوها داشتی و همون اول کار باهاش به قول خودت یه شهر لگویی برای عروسکهات ساختی و گفتی که ازت عکس بگیرم.😊



• 30 اردیبهشت ماه ساعت 8 تا 10 بعد از چند ماه رفتی مدرسه

بلاخره با جلسه ای که در مدرسه تان با حضور مدیر و معلمان برگزار شد نتیحه این شد که کلاس اولی ها برای ارزشیابی و امتحاناتشان 6 تا 6 تا با رعایت موازین بهداشتی چند شاعتی به مدرسه بروند با صلاحدید معلم.

و شما روز سه شنبه ساعت 8 تا 10 فراخوانده شدی به مدرسه.

خاله زهره زحمت کشید و برایت ماسک و دستکش دوخت و با ژل ضدعفونی کننده، مجهز به مدرسه رفتی.

و هم امتحان ریاضی داده بودی و هم املا و هم روانخوانی.

معلمتان در کل از تو راضی بود. نمی دونم حالا نتیجه چه خواهد شد.

کاش هر چه زودتر این ویروس منحوس دست از سر بشریت بردارد.





• یکشنبه 4 خرداد روز عید فطر و برنده شدن در قرعه کشی مسابقه حفظ سوره قدر

ماه رمضان امسال هم گذشت.

و چه ماه رمضانی. بدون مسجد رفتن و شب های قدر در خانه و کلی برکاتی که از دست دادیم.

هرچند بیکار ننشستیم و گروههای ختم قران تشکیل دادیم و در سی روز ماه مبارک سی ختم قران خواندیم.

و شما هم در چند مسابقه حفظ قران شرکت کردی و سوره توحید و سوره قدر را خواندی و فیلمت رو فرستادم و درقرعه کشی برنده شدی و صدهزارتومان جایزه گرفتی.

انشاالله که قران همیشه پشت و پناهت باشه عزیزم.



• دوشنبه 5 خرداد رسیدن کتابهایی که سفارش داده بودم.

روز دوشنبه کتابهایی که از سایت کالای فرهنکی سالم (فرساکالا) برات سفارش داده بودم به دستمون رسید.

کتابهای عالی ای هستند. دستشون درد نکنه و خدا خیرشون بده.

(نقاشی های خدا 5 جلدی 25000

چرا خدا چنین کرد? 6جلدی 33000

کودکان می پرسند 14 جلدی 120000

خدا و قصه هایش 6جلدی 30000

ورزش هوش کودکان—18000)

قرار شده این کتابها رو خودت بخونی چوندیگه باسواد شدی و اینطوری روانخوانیت هم تقویت میشه.

موفق باشی عزیز دلم.



• چهارشنبه 7 خرداد گلستان شهدا

چهارشنبه عصر داداشی رو بردیم دکتر و بعد رفتیم گلستان شهدا بعد از سه ماه.

چقدر دلم تنگ شده بود برای شهدا.

آرامشی عجیب گرفتم.

شما هم خیلی خوشحال شدی و برای خودت حسابی آنجا گشت زدی.

ساره، بابایی و امیرعباس سر مزار عمو







پسندها (6)

نظرات (5)

مامان آیسلمامان آیسل
12 خرداد 99 13:23
تسلیت میگم دوست عزیزم روحشون شاد.....ساره جان باسواد شدنت مبارک...چه کتابای قشنگی!!!!آفرین به دختر کوچولوی حافظ قرآن❤️
مامانی
پاسخ
ممنون عزیزم بابت ابراز همدردیتون
 
✿فاطمه✿(مامان محیا و حسام)✿فاطمه✿(مامان محیا و حسام)
12 خرداد 99 16:05
سلام عزیزم
ممنونم که ب یادم بودید و تبریک گفتین💋😘
خیلی خوشحال شدم❤
به سارای گلم تبریک میگم باسواد شدنشو 
اینم یه خاطره شد واسه کلاس اولیها😉😘
تولدتون مبارک باشه انشالله عمر با عزت و طولانی و سرشار از سلامتی در کنار عزیرانتون داشته باشید😘😘

برای فوت عاطفه خانم هم تسلیت میگم
چقدر غم انگیز
خدا به شما و به خونوادش صبر بده

من که سر خونه و زندگی خودمم و ۳۵سالمه غم بی مادری بزرگترین عذاب زندگیمه و حسرتش یه بغض همیشگیه
خدا به داد دل دختر شش سالش برسه😔😔
از ته دل از خدا واستون صبر و آرامش میخام
تنهاشون نذارید
اینروزا هرچقدر میتونید هواشونو داشته باشید
اجازه بدید راحت از مرحومه صحبت کنن و سبک بشن😔
واقعا ناراحت شدم😔😔😔
 
مامانی
پاسخ
سلام عزیزم
خواهش میکنم.
ما همیشه به یاد دوستامون هستیم😉
ممنون بابت تبریکتون.
و ممنون بابت ابراز همدردیتون
زهرا‌بانوزهرا‌بانو
12 خرداد 99 19:29
خدا بیامرزه زن برادرتون رو، روحشون شاد
مامانی
پاسخ
مرسی گلم خدا رفتگان شما رو هم بیامرزه💗
✿‿✿𝑀𝑜𝑏𝑖𝑛𝑎✿‿✿✿‿✿𝑀𝑜𝑏𝑖𝑛𝑎✿‿✿
12 خرداد 99 22:52
چه عکسهای قشنگی خداحفظشون کنه❤❤❤
 
مامانی
پاسخ
ممنون عزیزم
یلدا
17 خرداد 99 10:31
♥♥
مامانی
پاسخ
😍😍😍😍