ساره در اولین عید فطر زندگیش
سلام عزیز دلم
الان که دارم مینویسم شما خوابیدی و من بعد از چندین روز بلاخره فرصت کردم بیام و برات بنویسم
چند روزیه که ماه رمضان تموم شده، امروز شنبه بود و روز سه شنبه ی هفته ی گذشته روز عید فطر بود. امسال اولین سالی بود که توی عید فطر شما هم در کنار ما بودی. خدارو شکر
انشاءالله که خدا روزه ها و عباداتمونو قبول کنه.
عید فطر امسال واسه احیای شب عید و نماز صبح شما رو پیش بابایی گذاشتم که خواب بودی و رفتم مسجد
بعدشم اومدم خونه و همراه مادر و عمه زهرا و فاطمه دخترعموت واسه نماز عید فطر رفتیم میدان امام.
ماشین رو که پارک کردیم یه مقداری پیاده روی داشتیم تا میدان که شما رو توی کالسکه ات گذاشتم و توی راه از بس به همه جا نگاه میکردی خوابت برد و واسه نماز خواب بودی منم از فرصت استفاده کردم و رکعت اول رو خوندم با بقیه اما رکعت دوم که شد بیدار شدی و گریه میکردی که نمازمو تموم کردم و بغلت کردم.
خیلی خوشحال بودی خداروشکر. بعد از نماز هم رفتیم توی پارک نشستیم و صبحانه که مادر زحمت کشیده و آش خریده بود خوردیم و برگشتیم خونه.
عصر هم رفتیم صحرای باباحجی و بعدشم رفتیم خونه ی آقاجونینا واسه تبریک عید فطر.
خلاصه که روز خوبی بود.
اینم عکسای شما توی صف نماز عید وقتی که بیدار شده بودی و نگذاشتی مامانی نمازشو کامل بخونه:
تا یه لحظه ازت غافل میشدم میخواستی مهرها رو برداری و بخوری:
ساره در حال خوردن نان:
اینم عکسای شما شب بعد از روز عید فطر که با بابایی و مادر و عمه زهرا رفته بودیم بیرون:
اینم عکس شما بعد از اینکه از پارک اومدیم و شما از بس خسته بودی توی ماشین خوابت برد و توی خونه هم که خوابوندمت دیگه بیدار نشدی: