ساره، امیرمهدی و محمدجواد
سلام عزیز دلم
دیروز خونه ی ما جلسه ی ختم انعام خانوادگی بود و همه جمع بودند به غیر از خاله زهرا که به خاطر مرضیه نوه ش که مریض شده بود نتونسته بود بیاد و زندایی عاطفه که نوبت دکتر داشتن واسه شمیم جون که یه ماهه شده بود.
دیروز صبح داشتم خونه رو مرتب میکردم البته با کلی دردسر چون که هر جا من میرفتم شما هم سریع میومدی و همینطور میخواستی توی آشپزخونه باشی یه تشت آب رو هم توی آشپزخونه خالی کردی و کلی ذوق کردی و خندیدی
بعدازظهرم ما که چیزی از دعا نفهیمدیم چون همش تو و امیرمهدی و محمدجواد بیشتر توی آشپزخونه بودین و ما کنارتون تا مواظبتون باشیم. همینطور هر کدومتون هر چی رو برمیداشتین اون یکی میومد تا ازش بگیره خلاصه کلی شیطنت کردین با این کاراتون
اینم عکساتون:
راستی محمدجواد همینطور روی سرامیکا سر میخورد آخه خونه ی خودشون همش فرشه و یاد نگرفته روی سرامیک چهاردست و پا بره