کوچولوی ایرانی من
سلام عزیز دلم
میخوام از روز چهارشنبه که روز جشن ملی ما ایرانی ها بود برات بگم
روزی که صبح با مامانجون و عمه زهرا و دخترعموت فاطمه و بابایی
رفتیم راه پیمائی مثل پارسال
و شما چقدر خوشحال بودی و ذوق کرده بودی
توی میدون امام وقتی که یه کم خلوت تر شد کلی راه رفتی و منم دنبالت و بعد که من خسته شدم عمه اومد مراقبت بود و کلی دویدی و خوش گذروندی
اونجا چند تا توریست ژاپنی هم بودن که وقتی دیدنت ازت عکس گرفتن و یه سرکلیدی بهت هدیه دادن و کلی ذوقتو کردن
یاد گرفته بودی مثل بقیه دستاتو بالا میبردی و میخندیدی
روز خوبی بود وقتی که برگشتیم خونه هم از بس خسته شده بودی سریع خوابت برد و یکی دو ساعت خوابیدی
البته من زیاد حالم خوب نبود و از سه شنبه دندونم درد میکرد و دیگه مجبور شدم پنجشنبه برم دندانپزشکی و این دندون عقل رو بکشم
هنوز هم درد داره و جاش تاول زده و میسوزه و نمیتونم دهنمو کامل باز کنم اما خوب خیلی بهتر از قبله
اینم عکسای شما دخمل انقلابی خوشملم:
اینم سرکلیدی که بهت هدیه دادن:
راستی یه بادکنکم برات خریدیم اما چون باد میومد و نمیتونستی محکم نگهش داری بادشو خالی کردیم و واست آوردیم خونه و توی خونه باهاش بازی میکنی و ذوق میکنی