یک سفر کوتاه و دوست داشتنی
ساعت ۱۰ صبح سه شنبه ۱۳تیرماه
سلام عزیزم
دیروز بعدازظهر ساعت ۲ از طرف مسجد اومدیم اردوی قم و جمکران
شما که از صبح اینقدر ذوق داشتی و همش میپرسیدی پس کی ظهر میشه تا بریم؟
توی اتوبوس با خاله اشرف و راضیه و ساجده نزدیک همیم و محمدرسول هم اومده و حسابی دیروز تا حالا با هم بازی کردید.
دیروز عصر رسیدیم قم یکی دوساعت قبل از اذان، شما و محمدرسول خیلی خوابتون میومد اما از طرفی حس بازی اجازه ی خواب بهتون نمیداد و نیم ساعت آخر میخواستید توی اتوبوس بخوابید که ما نگذاشتیم چون اگه می خوابیدین شب دیگه از خوابتون خبری نبود!!
قم خوب بود فقط چون ما عجله کردیم یادمون رفت براتون خوراکی ها رو از توی ماشین برداریم و توی حرم کلی بهانه گرفتی چون هم گرسنه ات بود و هم خوابت میومد.
ولی وقتی دو سه تا لواشک خوردی یه کم سرحال شدی.
یه غصه ی دیگه هم داشتی اونم اینکه چرا چادر و روسریت رو نیاوردم که نماز بخونی
(اونم توی ماشین بود که یادم رفته بود بردارم!)
خیلی دوست داشتی و توی راه برگشت از حرم توی صحن حسابی آب بازی کردی و بعد هم با محمدرسول مسابقه گذاشته بودی و می دویدین.توی حرم کلی وقت سرگرم بازی با نرده ها بودید.با محمدرسول روی سنگهای حرم دراز کشیدید و سر می خوردیدکنار حوض صحن ایستاده بودی و به آب نگاه میکردی و کلی هم با آبها بازی کردی
بعد از نماز رفتیم جمکران. نزدیک مسجد یه حسینیه بود که شب رو اونجا بودیم برای شام و خواب.
شما تا شامت رو خوردی آماده ی خواب شدی و سریع خوابت برد.
صبح هم بیدارت نکردم تا ببرمت مسجد جمکران چون خیلی خسته بودی.
(توی اتوبوس وقتی که میخواستیم از جمکران حرکت کنیم به سمت نیاسر داشتی به مسجد نگاه میکردی)بازار هم که اصلا نرفتیم و چیزی نخریدیم. (فقط بین راه دو تا بسته سوهان و راحتی خریدیم)
امروز صبح هم یکی دو ساعت بعد از نماز راه افتادیم و نیاسر صبحانه خوردیم.
اونجا یه باغ بود که خودشون انواع عرقها رو تهیه میکردن خیلی جالب بود.الان هم در راه نطنز هستیم تا ساعتی هم اونجا باشیم.
شما و محمدرسول هم وسط اتوبوسید مشغول تعارف شکلات به همه
توی اتوبوس از بس دور میرفتی و نمی نشستی جات رو می گرفتن و شما جایی نداشتی
من و فاطمه نشسته بوریم اومدی گفتی مامانی پس من کجا بنشینم؟!!
گفتم برو کنار خاله زهره، خاله یه صندلی برات گذاشته بود وسط اتوبوس و شما روش نشسته بودی و داشتی به حرفهای اونا گوش میکردی
ساعت ۷ بعدازظهر سه شنبه ۱۳تیرماه
عزیزم ما تازه رسیدیم خونه
سفر کوتاه خیلی خوبی بود و خوش گذشت.
نطنز توی یه پارکی بودیم کنار کوه و چشمه هم از وسطش می گذشت.
شما که اینقدر آب بازی کردی و کیف کرده بودی که نگو.
ظهر بود که دیگه لباسات رو عوض کردم اما بعد از ناهار دوباره رفتی سراغ آب.
بعدش هم رفتیم دنبال چشمه تا سرچشمه رو پیدا کنیم و چون خیلی مسیر طولانی ای بود دیگه تا انتها نرفتیم.برات خیلی جالب بود و می گفتی مامانی ببین آب از اینجا میادبعد هم رفتیم بالای کوه (البته من چون هم کفشم یه کم پاره شده بود و هم یه کم از پایین اومدن از کوه میترسم خیلی لالا نرفتم اما شما همراه بچه ها رفتی بالا و هرچی صدات کردم و گفتم نرو گفتی من میخوام برم بالا و رفتی بالا و گفتی مامانی اینجا ازم عکس بگیر. مردم و زنده شدم تا شما بیای پایین، آخه سر نترسی داری و با سرعت از صخره ها رد می شدی، هرچند یکی از دخترا دستت رو گرفته رود و همراهیت میکرد اما خوب خیلی ترسیدم.)وقتی از کوه اومدی پایین دویدی سر اب و دمپایی هات و پاهات رو شستیروز خوبی بود سرشار از لحظات خوش
انشاالله زندگیت همیشه سرشار از لحظات خوش و خرم باشه عزیز دلم