تولد ریحانه
ساره جونم، عزیز دل مامان سلام
چند روزه که میخواستم بیام و وبلاگتو به روز کنم اما واقعا فرصت نکردم
آخه کلی تایپ گرفتم و تا پای سیستمم دارم تایپ میکنم البته اگه شما بگذاری
خوب بگذار اول از هفته ی گذشته واست بگم
پنج شنبه ظهر آماده شدیم تا بریم خونه ی آقاجون، قرار بود دایی سیدعلی بیاد دنبالمون، شما هم دیگه صبر نداشتی و میخواستی بری
بلاخره دایی اومد دنبالمون و رفتیم خونه ی آقاجون
اونجا کلی بهت خوش گذشت خاله راضی چند تا عروسکاشو آورد تا باهاش بازی کنی کلی واسه عروسکها ذوق کرده بودی و نمیدونستی با کدومش بازی کنی
نمیدونستی با کدومش بازی کنی، هر کدوم رو که برمی داشتی حواست به یکی دیگه ش بود!!!!
بعدازظهر رفتیم خونه ی دایی آقاحسن، آخه واسه ریحانه جون جشن تولد گرفته بودند البته با چند روز تأخیر (25 فروردین تولدشه)
اونجا هم کلی واسه خودت بازی کردی، یکی از بادکنکا رو که داشتی باهاش بازی میکردی ترکوندی!!!!!
انگار حسابی بهت خوش گذشته بود.
شب که اومدیم خونه، خیلی خسته بودی و زود خوابیدی
الان هم دیگه کم کم حوصله ات داره سر میره و میخوای بیام کنارت