سارهساره، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 17 روز سن داره
زندگی عاشقانه ی مازندگی عاشقانه ی ما، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 14 روز سن داره

برای ساره ی گلم

خطراتی که از سرت گذشت

1393/7/6 14:30
نویسنده : مامانی
235 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیز دلم

 

پریروز من امتحان داشتم و چون که بابایی صبح نمیرسید ما رو ببره خونه ی آقاجونینا شب قبلش رفتیم اونجا و خوابیدیم البته بعد از کلی شیطنتای شماخندونک

صبح هم گذاشتمت پیش خانوم جون و با خاله زهرا و خاله راضی رفتیم واسه امتحانمحبت

 

وقتی برگشتیم سریع اومدی طرف من تا بغلت کنم با اینکه دو سه ساعت ندیده بودم اما خیلی دلم برات تنگ شده بود عزیزمبوس

خلاصه تا شب اونجا بودیم و همینطور مواظبت بودم تا در باز میشد میخواستی بری بیرون یا توی حیاط یا از اون در توی راه پله هاخطا

 

شب توی اتاق نشسته بودیم و شما رفتی بیرون توی سالن خانومجونینا و خاله اینا هم اونجا بودند 5 دقیقه هم نشد یهو دیدم صدای گریه ات میاد به فاطمه گفتم بیاد بیارتت پیش من

بعد که فاطمه آوردت گفت رفته بودی توی راه پله ها و بالای پله ها توی پاگرد نشسته بودی و گریه میکردی و میترسیدی بیای پایین

 

کلی ترسیدم و همینطور خدا رو شکر کردم که از پله ها نیفتادی اگه خدای نکرده خودت میخواستی برگردی چی میشد؟ خداروشکر که با گریه ات ما رو به سمت خودت کشوندی

کلی هم خودمو سرزنش کردم که چرا مواظبت نبودم شب خوابم نمیبرد و به خودم قول دادم که از این به بعد بیشتر مواظبت باشمگریه

خلاصه که به خیر گذشتخسته

دیروز بعدازظهر هم گذاشتمت پیش مادرینا و رفتم کلاس بعد که برگشتم عمه زهرا گفت که انگشتت زیر کشو گیر کرده بوده و در نمیومده و گریه میکردی و با کلی زحمت تونستند در کشو رو باز کنند و دستت رو آزاد کنندتعجب

الهی فدات بشم که اینقدر اذیت شدی عزیزم و دردت اومدهگریه

این یکی هم خدا رو شکر به خیر گذشتخسته

 

به قول قدیمی ها خدا سومیش رو به خیر بگذرونه

از خدا میخوام دیگه از این اتفاقا برات نیفته و خدا هیچوقت منو با تو آزمایش نکنه که خیلی سختهخطا

 

دیشب هم رفتیم خونه عمه فاطمه که خونشون رو عوض کردند و اومدند توی شهرک یه خونه اجاره کردن اونجا هم کلی بازی کردی و خندیدیخنده

خیلی دوستت دارم عزیز دلممحبت

پسندها (7)

نظرات (7)

مامان اعظم
6 مهر 93 22:12
وای از دست شیطنت هایی از این جنس....فقط یه لحظه غفلت میبیه ....
مامانی
پاسخ
سمیه مامان اسماء کوچولو
7 مهر 93 11:16
عزیـــــــــــــــــــــــزم خدا رو شکر بخیر گذشته مامانش میدونم چقده ناراحت شدی اسماء کلی اتفاق براش میفته که اصلا نمیرسم بنویسمش بچه این سنی خیلی مراقبتش سخته بوووووووووووووووووووس
مامانی
پاسخ
بله خدا رو شکر ممنون،باید از این به بعد بیشتر مراقبش باشم
زهرا
8 مهر 93 8:09
سلام عزيزم ايشالا هميشه از همه بلاها محفوظ باشه ايشالا هميشه سالم باشه عزيزم
مامانی
پاسخ
سلام خانومی، ممنون از دعای خوبت
مامانى عسل
8 مهر 93 9:27
وااااى خدا رحم کرد و خداروشکر بخىر گدشت.همىشه تنت سالم باشه عزىزم
مامانی
پاسخ
بله ممنون عزیزم
مامان علی کوچولو
8 مهر 93 9:38
خدا رو شکر بخیر گذشته .وقتی برای بچه ها یه اتفاقی میافته ادم عذاب وجدان میگیره
مامانی
پاسخ
خداروشکر، آره واقعا
مامان صدرا
8 مهر 93 21:54
سلام خانومی خدا رو شکر که بخیر گذشته ............. این وروجک ها از بس شیطونن یه لحظه غفلت میبینی دیگه .......خانومی مراقب دخمل گلمون باش از قول من ببوسش
مامانی
پاسخ
سلام عزیزم بله همینطوره خداروشکر چشم حتما شما هم صدراجونو ببوس
مامان آنیسا
10 مهر 93 7:26
خدا خودش نگهدارشون باشه
مامانی
پاسخ
الهی آمین