سارهساره، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 19 روز سن داره
زندگی عاشقانه ی مازندگی عاشقانه ی ما، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 16 روز سن داره

برای ساره ی گلم

میخوای چهاردست و پا راه بری

  عزیز دلم سلام هر روز که میگذره کارهای تو هم جدیدتر میشه و تلاشت بیشتر   چند روزیه که داری تلاش میکنی چهاردست و پا راه بری نمیخوای سینه خیز بری خیلی داری تلاش میکنی   اولاش اصلا نمیتونستی سرتو بالا نگه داری و کنترلی روی دستات نداشتی فقط میتونستی پاهات رو کنترل کنی و زانوهات رو بالا نگه داری   اما دو روزه که دیگه میتونی سرت رو هم بالا نگه داری و داری تلاش میکنی که جلو بری     یه چیزی که جلوت باشه تلاش میکنی که با یکی از دستات بگیری اما کنترلتو از دست میدی و میخوابی روی زمین اما باز دست از تلاش برنمی داری   خدا رو شکر میکنم که سالمی و داری روال طبیعی...
19 فروردين 1393

پیشرفت جدید

عزیز دلم از وقتی یاد گرفتی دمر بیفتی هر چی که تلاش میکنی فقط میتونستی عقب عقب بری به جای اینکه پیش بری البته بعضی وقتها یه کوچولو هم جلو میرفتی که خیلی کم بود اما دو روزه که یاد گرفتی جلو بری میخوای چهاردست و پا بری اما هنوز کامل یاد نگرفتی و نمیتونی درست سرتو بالا بگیری و بری واسه همینم به سرت بیشتر تکیه میکنی به جای دستات و پاهات رو بالا میاری و جلو میری این جلو رفتنت هم البته ماجرا داره: پریروز خونه ی آقاجون بودیم و خوابیده بودیم و شما داشتی واسه خودت بازی میکردی همینطوری که دمر افتاده بودی خاله مریم هم یه کم جلوتر از تو خوابیده بود و سرش طرف شما بود یهو دیدیم شما جلو رفتی و موهای خاله رو گرف...
14 فروردين 1393

سیزده بدری که بود و نبود

ساره ی گلم سلام دیروز سیزده بدر بود اولین سیزده بدری که شما با ما بودی   اما ما امسال جایی نرفتیم به احترام مادرم فاطمه ی زهرا(س). آخه امسال دهه فاطمیه با سیزده بدر مصادف شده بود و دیشب شب شهادت ایشون بود دلم نمیومد جایی بریم و خوش بگذرونیم با خاله مریم و اشرف و راضیه خونه ی آقاجون بودیم و کارهای روضه رو میکردیم   دیروز صبح زود هم شما خواب بودی با امیرمهدی و نجمه سادات گذاشتیمتون پیش خانوم جون و رفتیم روضه بعد که برگشتیم شما توی دل خانوم جون بودی و امیرمهدی هم کنارش داشت گریه میکرد و خانوم جون تکونش میداد و حرف میزد تا آروم بشه آخه هر دوتون گرسنه شده بودین دیشب هم به هر دو تون مشکی پوش شدین به احترام...
14 فروردين 1393

به من شبیه تری یا بابایی

عزیز دلم   این عکس شماست در کنار من و بابایی     عکس سمت چپی که عکس توئه، عکسای سمت راستی بالایی منم و پایینی باباییه   به نظر شما دوستان ساره جون من بیشتر شبیه باباشه یا مامانش؟ ...
10 فروردين 1393

روضه های آقاجون

ساره ی گلم سلام     این دو روزه خونه نبودم که بیام به وبلاگت سر بزنم آخه روضه های آقاجون شروع شده و ما این دو روز اونجا بودیم دیشب با بابایی اومدیم خونه و عصر دوباره میریم   امسال عیدمون فاطمیه و انشاءالله که بتونیم فاطمی باشیم روضه های آقاجون دهه ی فاطمیه به مدت 10 شبه، امسال سال اولیه که شما، امیرمهدی و محمدجواد توی روضه ها حضور دارین   امسال زیاد نمیتونم به روضه ها گوش بدم آخه بیشترشو توی اتاقم و در کنار تو، یا شیر میخوای یا میخوای به حال خودت بازی کنی، زیادم حوصله نداری آخه توی شلوغی خوابت نمیبره و اگه هم بخوابی زود بیدار میشی   سال دیگه شما راه میری و دیگه بیشتر از امسا...
10 فروردين 1393

سفره هفت سین مامانی

عزیز دلم خیلی خوشحالم که امسال در کنار ما هستی   وجود تو باعث شده امسال ما یه شور و حال دیگه ای داشته باشه و هر جا که میریم نقل مجلس شمایی   راستی اینم سفره ی هفت سین مامانی که همش هنر خودمه رومیزیش نقاشی روی چرمه و گلدونهاشم با چرم کار شده :     اینم از یه نمای دیگه:     الانم دیگه داری گریه میکنی و من باید بیام سراغت ...
7 فروردين 1393

عیدت مبارک گلم

سلام عزیزم این چند روزه خیلی میخواستم بیام واست بنویسم اما فرصت نکردم بگذار از لحظه ی سال تحویل امسال برات بگم   امسال واسه سال تحویل رفتیم خونه ی آقاجون   اینم شما در کنار سفره ی هفت سین آقاجونینا       دایی ها هم اونجا بودند همراه با زندایی ها و فاطمه سادات، ریحانه سادات و محمدجواد   اینم شما و محمدجواد که حدود یک ماه از تو کوچیکتره       شما تا لحظه ی سال تحویل شارژ بودی و می خندیدی       اما یه ساعت بعدش دیگه خسته شده بودی و حوصله نداشتی   شام هم اونجا بودیم که خانم جون و زندایی ...
7 فروردين 1393