سارهساره، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 28 روز سن داره
زندگی عاشقانه ی مازندگی عاشقانه ی ما، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 25 روز سن داره

برای ساره ی گلم

تولد مامانی

سلام عزیزم سه شنبه ۱۱ اردیبهشت تولد من بود و شما و بابایی منو غافلگیر کردین من پایین بودم و وقتی اومدم بالا در زدم و شما و بابایی در حالی که فشفشه دستتون بود درو باز کردین و تولدت مبارک رو برام خوندین بابایی کیک هم خریده بود و روی میز گذاشته بود و هدیه هم برام یه گوشی خریده بود. خیلی سورپرایز شدم دست گل دوتاییتون درد نکنه خیلی خوشحالم کردین مادر هم زحمت کشیدن و کادو بهم دادن دستشون درد نکنه یک سال دیگه هم گذشت انشاالله توی این سال بتونم باتر از سال قبل زندگیم باشم خیلی دوستت دارم گلم   ...
13 ارديبهشت 1397

دخترم، جهان با خنده های تو معنا خواهد داشت...

دخترم جهان، با خنده های تو معنا خواهد داشت.  با تو بهار كه لبریز شکوفه هاست ، دیدن دارد.  دخترم چون تو هستي شمعدانی های لب پنجره، این گونه زیبا گل کردند و عطر سیب، معنا دارد.    با تو پدر معنا پيدا مي كند،  و مادر بهشتی می شود.  زيباي من ، با تو شکوفه های زندگی به بهار می رسند و بي تو خانواده، بی مفهوم ترین واژه ای می شد که در لغت نامه ها می شد پیدا کنی.  کودک من ،  تو باغچه ای از امیدي  که از شکوفه های انار لبریز هستي. گلدانی که از زیباترین گل های معطر، خانه را به نزدیکت ترین بهار گره زده اي.    تو نزدیک ترین راه های رسیدن به عشق را از پرنده ها بهتر بلدي.  &nbs...
10 ارديبهشت 1397

تفریح😊

یه روز خوب با من و بابایی و خانومجون و محمدجواد و فاطمه سادات در پارک و شهربازی خیلی خوش گذشت و عصر وقتی که رسیدیم خونه نیم ساعت بعدش از خستگی خوابت برد عزیزم امیدوارم لحظه لحظه ی زندگیت سرشار از شور و نشاط و شادی باشه [img:AgADBAADz6wxG_5xIFO-YEg8hWBUimpjNBoABD_RcSv1mAbsj9gCAAEC] دنیای من...تو وصل بودی به بهشت، و من وصل شدم به تو!! و بهشت اینگونه کشیده شد به زیر پاهایم ..... دوستت دارم عزیزکم ...
8 ارديبهشت 1397

یک روز شاد

عزیز دلم سلام پریروز یعنی چهارشنبه رفتیم باغ بانوان طوبی برای شرکت در یک برنامه مخصوص کودکان ۴ تا ۱۰ سال با عنوان نصف جهانو دوست دارم (آخه این هفته، هفته ی اصفهان بود) البته ما یه مقدار دیر رفتیم و توی کل برنامه حضور نداشتیم اما خوب برنامه ی خوبی بود. کارگاه نقاشی داشت که بعد از نقاشی کردن بچه ها، خاله نازنین نقاشی های بچه ها رو برای مادران روانشناسی میکرد که ما چون دیر رفتیم فقط تونستیم یه کم نقاشی بکشی. ️ بعد یه کارگاه کار با سفال داشت که شما اولین تجربه ی کار با گل سفالگری رو پیدا کردی و کار با گل رو خیلی دوست داشتی البته از اینکه دستها و لباست گلی میشد زیاد راضی نبودی حالا تصمیم گرفتم برات گل بخرم تا توی خونه بیش...
7 ارديبهشت 1397

بخند دخترم...

بخند دخترم... بخند به روزهای قشنگی که در پیش رو داری... بخند به سال های خوب و سبزی که باید تجربه کنی... بخند به روی آدمهایی که کنارتن و هیچوقت تنهات نمیزارن که خنده تو براشون به معنای زندگیه... فقط لبخند بزن همین... دختر زیبا روی من همه روزها و سال هات زیبا ... ساعت ۱۲ صبح سه شنبه ۴ اردیبهشت ماه - حیاط - ماشین بابایی...
5 ارديبهشت 1397

عروسی😍

۳ اردیبهشت ماه (دوشنبه شب) عروسی پسر دایی مامانی بود و شما چون چند وقتی بود که عقد و عروسی نرفته بودیم خیلی ذوق داشتی و توی سالن هم بیشتر وقتت رو کنار عروس داماد بودی شب خوبی بود انشاالله که خوشبخت بشن البته دیروز صبح وقتی از خواب بیدار شدی حالت بد بود و تا نزدیکای ظهر حتی آب هم که می خوردی حالت بد می شد و توی رختخوابت خوابیده بودی اما وقتی که فهمیدی قراره بریم خونه ی دایی من، از جات پاشدی و گفتی من حالم خوبه و میتونیم بریم خداروشکر واقعا هم حال و هوات عوض شد و خوب شدی اونجا هم حسابی با امیرمهدی و مرضیه بازی کردین و کیف کردی عصر که دوباره از اونجا برمی گشتیم همینطور گفتی پام درد میکنه و توی کوچه راه نمیومدی ...
5 ارديبهشت 1397

سینما و فیلشاه😉

سلام عزیزم پریروز یعنی سه شنبه برای اولین بار با هم رفتیم سینما فیلشاه رو دیدیم البته بدون بابایی (آخه بابایی بعد از عید تا حالا کارش خیلی زیاده و فرصت نداشت باهامون بیاد ) با دایی سیدعلی اینا و آقاحسن و بچه هاشون و نجمه سادات سانس ۷ بعدازظهر،سینما پردیس چهارباغ تجربه ی قشنگی بود (البته یه ربع آخرش دیگه خسته شده بودی و می گفتی اینجا تاریکه و میخواستی بری بیرون ) خیلی خوش گذشت (البته یه کوچولو دیر شد و اول فیلم رو از دست دادیم ) موقع برگشت هم همینطور می گفتی من نوشابه میخوام و رفتیم توی یه مغازه و شما نظرت عوض شد و گفتی آب میوه می خوام و بعد با دیدن آلوچه ها گفتی نه آبمیوه نمی خوام آلوچه میخوام و برات آلوچه خریدم ...
30 فروردين 1397

نشانه ای دیگر از بزرگ شدنت😍

دخترکم روز به روز بزرگتر می شوی و دل من بیش از پیش برایت ضعف می رود باز هم نشانه ای دیگر از بزرگ شدنت را می بینم و خدا را شکر میکنم بابت داشتنت دو هفته ای می شه که برای دستشویی رفتن نیازی به من نداری و مستقل شده ای خودت به موقع دستشویی میری و قبل از بیرون اومدن دستهات رو با مایع می شویی و تمیز و مرتب میای بیرون گلم خوشحالم که سالمی و به موقع مراحل تکاملت رو طی می کنی خدایا شکر ️ ...
25 فروردين 1397

روزت مبارک بابایی😊

سلام عزیزم دوشنبه ی هفته ی قبل یعنی بیستم فروردین ماه، یه جشن کوچولو برای بابایی گرفتیم و روز بابایی رو با تاخیر بهش تبریک گفتیم. شما خیلی خوشحال شده بودی و فرداش توی کلاس به بچه ها میگفتی ما روز بابایی داشتیم بابایی هم خیلی سورپرایز شد چون اصلا انتظارش رو نداشت بعد از یه هفته براش جشن بگیریم البته نشد اون کادویی که میخواستم رو برای بابایی بخریم اما خوب اینطوری هم بد نبود. یه کیک به خاله راضی گفتم آماده کنه و یه دسته گل هم به آقامصطفی سفارش دادیم و با خاله اشرف رفتیم گرفتیم و پنهانی آوردم خونه ی مادرینا و بعدش من و شما رفتیم بالا و اتاقمون رو آماده کردیم و ... شما که طاقت نداشتی و تا فهمیدی موضوع از چه قراره رفتی بابایی ر...
25 فروردين 1397